Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_115
گوشام تیز کردم ببینم صبح درباره چی صحبت کردن که با صدای جونگکوک به خودم اومدمو سریع از ستون فاصله گرفتم
_لیلی لیلی
سریع سمت پله ها رفتم
_هااا چیه خونرو گذاشتی رو سرت
بگو ببینم چی شده؟
_کجایی مامان اینا کجان
_نمیدونم بنظرم پذیرایی باشن
اره جون عمت نمیدونی
از پله ها پایین اومد و با همون تن صدا گفت
_مامان خانوم کجایین
صدای مادر جون به گوشم خورد
_چیشده پسرم
وارد پذیرایی شدیم
کنارش ایستادم و منتظر بودم بینم چی میخواد بگه
_نامجون زنگ زد گفت تا دو ساعتو نیم دیگه میرسه خونه
مادر جون یکم دستپارچه شد و از روی مبل بلند شد
به جونگکوک نزدیک شدو گفت
_خب پس.... باید اماده بشیم!
خواست از پذیرایی خارج بشه ولی انگار چیزی به ذهنش رسید که برگشت سر جاش
_فقط یچیزی.. نگفت غذا خورده یانه؟
_فکر کنم توی هواپیما خورده
_باشه پس مادر شما بیاین بریم ناهار بخوریم بگم خدمتکارا بیان کم کم خونرو اماده کنن
_باشه چشم
همه باهم سمت اشپزخونه رفتیم سلین اومدو با کمک من میزو چید
یه ذوق خاصی داشت که ازش سر در نمیاوردم.
هول هولکی غذارو خوردیم و میزو جمع کردیم
منم داشتم به سلین توی مرتب کردن خونه کمک میکردم.
رو به سلین گفتم
_میگما چرا ایقد براش تدارک میبینن؟
_بابا اینکه چیزی نیست واسه آقای جئون حدود ده شب جشن بود اونم خارج کشور درس خونده
_پولدارا عالمی دارنا
خندیدو گفت
_مگه نه
دیگه داشت کم کم ساعت سه میشد
و همچی اماده بود
نیم ساعتی گذشتو نامجون هنوز نیومده بود. مادرجون
حسابی دلشوره داشت که مبادا اتفاقی افتاده باشه
چون هرچیم زنگ میزدیم جواب نمیداد
دیگه کم کم داشت ساعت چهار میشد.
همینکه نا امیدانه خواستیم هرکدوم به سمتی بریم... ماشین مشکیی وارد حیاط شد
شرط میبندم نامجون اومده.
همه به استقبالش رفتنو براش خوشحالی میکردن.
پوف حالا بیا ببینیم این نامجون کی هست.
بی حوصله مثل جوجه اردک زشت دنبالشون میرفتم
همه کنار ماشین ایستاده بودن
لوکا در ماشینو باز کرد
مردی با رعنای بلندو خوش تیپ از ماشین پیاده شد
150 لایک
#part_115
گوشام تیز کردم ببینم صبح درباره چی صحبت کردن که با صدای جونگکوک به خودم اومدمو سریع از ستون فاصله گرفتم
_لیلی لیلی
سریع سمت پله ها رفتم
_هااا چیه خونرو گذاشتی رو سرت
بگو ببینم چی شده؟
_کجایی مامان اینا کجان
_نمیدونم بنظرم پذیرایی باشن
اره جون عمت نمیدونی
از پله ها پایین اومد و با همون تن صدا گفت
_مامان خانوم کجایین
صدای مادر جون به گوشم خورد
_چیشده پسرم
وارد پذیرایی شدیم
کنارش ایستادم و منتظر بودم بینم چی میخواد بگه
_نامجون زنگ زد گفت تا دو ساعتو نیم دیگه میرسه خونه
مادر جون یکم دستپارچه شد و از روی مبل بلند شد
به جونگکوک نزدیک شدو گفت
_خب پس.... باید اماده بشیم!
خواست از پذیرایی خارج بشه ولی انگار چیزی به ذهنش رسید که برگشت سر جاش
_فقط یچیزی.. نگفت غذا خورده یانه؟
_فکر کنم توی هواپیما خورده
_باشه پس مادر شما بیاین بریم ناهار بخوریم بگم خدمتکارا بیان کم کم خونرو اماده کنن
_باشه چشم
همه باهم سمت اشپزخونه رفتیم سلین اومدو با کمک من میزو چید
یه ذوق خاصی داشت که ازش سر در نمیاوردم.
هول هولکی غذارو خوردیم و میزو جمع کردیم
منم داشتم به سلین توی مرتب کردن خونه کمک میکردم.
رو به سلین گفتم
_میگما چرا ایقد براش تدارک میبینن؟
_بابا اینکه چیزی نیست واسه آقای جئون حدود ده شب جشن بود اونم خارج کشور درس خونده
_پولدارا عالمی دارنا
خندیدو گفت
_مگه نه
دیگه داشت کم کم ساعت سه میشد
و همچی اماده بود
نیم ساعتی گذشتو نامجون هنوز نیومده بود. مادرجون
حسابی دلشوره داشت که مبادا اتفاقی افتاده باشه
چون هرچیم زنگ میزدیم جواب نمیداد
دیگه کم کم داشت ساعت چهار میشد.
همینکه نا امیدانه خواستیم هرکدوم به سمتی بریم... ماشین مشکیی وارد حیاط شد
شرط میبندم نامجون اومده.
همه به استقبالش رفتنو براش خوشحالی میکردن.
پوف حالا بیا ببینیم این نامجون کی هست.
بی حوصله مثل جوجه اردک زشت دنبالشون میرفتم
همه کنار ماشین ایستاده بودن
لوکا در ماشینو باز کرد
مردی با رعنای بلندو خوش تیپ از ماشین پیاده شد
150 لایک
- ۳۳.۱k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط