Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_114
گیج بهش زل زدم
_ نه.. جونگکوک چرا باید م....
_ اگه اذیتت میکنه بهم بگو!
قاطع گفتم.
_ اصلا... جونگکوک رفتارش با من خوبه پدرجان
سری تکون داد.
خواستم ازش دلیل سوالشو بپرسم ولی با شنیدن صدای مادر جون که داشت منو صدا میزد چیزی نگفتم و سمت اشپزخونه رفتم.
_جانم مادر جون منو صدا زدی؟
_بله.. کجا موندی پس؟ بیا بشین.
_با پدر جون صحبت میکردم
اروم صندلی جلوییش نشستم.
معلوم بود میخواد چیزیو بهم بگه!
چند دقیقه ای توی سکوت سپری شد تا اینکه بالاخره دهن باز کرد.
_میگم دخترم زندگیتون چطوره خوبه؟ بهت که سخت نمیگذره نه؟
جریان چیه؟
_نه مادر جون خوبه ، سختم نمیگذره! چرا همچین سوالاتی میپرسین؟
داشتم مثل چیز دروغ میگفتم!!!
من فقط گاهی را.بطم با جونگکوک خوب بود.
_واقعا یعنی پس... پس چرا جونگکوک داشت
میگفت مثلا اگه یروزی بفهمی که ب....
هی من من میکردو چیزی نمیگفت.
کفری اروم دستمو روی دستش گذاشتم
_بگین مادر جون چیزی شده؟ جونگکوک چیزی گفته؟
_نه مادر هیچی من.. من برم پیش پدر جونگکوک دوست نداره زیاد تنها باشه
بدون هیچ حرفی سریع ازم فاصله گرفت و رفت
الان چیشده؟
چرا اینا همچین میکنن..
شاید جونگکوک بدونه!
اروم اروم سمت اتاق به راه افتادم
اما با شنیدن پچ پچایی اروم ایستادم
مثل اینکه پدرجون و مادرجون بودن....
اروم پشت ستون پنهان شدم تا بفهمم چی دارن میگن
_خیلی باهوشه وقتی منو دید سریعا فهمید ذهنم درگیره و خیلی از جونگکوک دفاع کرد..
_منم هرچی گفتم فقط ازش دفاع میکرد خداکنه و جونگکوک کاریش نداشته باشه دختر بیچاره رو..
_جونگکوک هرچی باشه هیولا که نیست خانوم امروز صبح که داشت درباره...
150 لایک
#part_114
گیج بهش زل زدم
_ نه.. جونگکوک چرا باید م....
_ اگه اذیتت میکنه بهم بگو!
قاطع گفتم.
_ اصلا... جونگکوک رفتارش با من خوبه پدرجان
سری تکون داد.
خواستم ازش دلیل سوالشو بپرسم ولی با شنیدن صدای مادر جون که داشت منو صدا میزد چیزی نگفتم و سمت اشپزخونه رفتم.
_جانم مادر جون منو صدا زدی؟
_بله.. کجا موندی پس؟ بیا بشین.
_با پدر جون صحبت میکردم
اروم صندلی جلوییش نشستم.
معلوم بود میخواد چیزیو بهم بگه!
چند دقیقه ای توی سکوت سپری شد تا اینکه بالاخره دهن باز کرد.
_میگم دخترم زندگیتون چطوره خوبه؟ بهت که سخت نمیگذره نه؟
جریان چیه؟
_نه مادر جون خوبه ، سختم نمیگذره! چرا همچین سوالاتی میپرسین؟
داشتم مثل چیز دروغ میگفتم!!!
من فقط گاهی را.بطم با جونگکوک خوب بود.
_واقعا یعنی پس... پس چرا جونگکوک داشت
میگفت مثلا اگه یروزی بفهمی که ب....
هی من من میکردو چیزی نمیگفت.
کفری اروم دستمو روی دستش گذاشتم
_بگین مادر جون چیزی شده؟ جونگکوک چیزی گفته؟
_نه مادر هیچی من.. من برم پیش پدر جونگکوک دوست نداره زیاد تنها باشه
بدون هیچ حرفی سریع ازم فاصله گرفت و رفت
الان چیشده؟
چرا اینا همچین میکنن..
شاید جونگکوک بدونه!
اروم اروم سمت اتاق به راه افتادم
اما با شنیدن پچ پچایی اروم ایستادم
مثل اینکه پدرجون و مادرجون بودن....
اروم پشت ستون پنهان شدم تا بفهمم چی دارن میگن
_خیلی باهوشه وقتی منو دید سریعا فهمید ذهنم درگیره و خیلی از جونگکوک دفاع کرد..
_منم هرچی گفتم فقط ازش دفاع میکرد خداکنه و جونگکوک کاریش نداشته باشه دختر بیچاره رو..
_جونگکوک هرچی باشه هیولا که نیست خانوم امروز صبح که داشت درباره...
150 لایک
- ۲۲.۸k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط