فریادی و دیگر هیچ

فریادی و دیگر هیچ
چرا که امید آن‌چنان توانا نیست
که پا بر سرِ یأس بتواند نهاد
بر بسترِ سبزه‌ها خفته‌ایم
یا یقسنِ سنگ
بر بسترِ سبزه‌ها با عشق پیوند نهاده‌ایم
و با امیدی بی‌شکست
از بسترِ سبزه‌ها
با عشقی به یقینِ سنگ برخاسته‌ایم
اما یأس آن‌چنان تواناست
که بسترها و سنگ
زمزمه‌ای بیش نیست

فریادی
و دیگر
هیچ!
دیدگاه ها (۰)

عشقخاطره‌ای‌ست به انتظارِ حدوث و تجدد نشستهچرا که آنان اکنون...

چوک و چوک...گم کرده راهش در شب تاریکشب پرده‌ی ساحل نزدیکدم ب...

ما نوشتیم و گریستیمما خنده‌کنان به رقص برخاستیمما نعره‌زنان ...

شاد زی با سیاه چشمان شادکه جهان نیست جز فسانه و بادز آمده شا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط