عشق

عشق
خاطره‌ای‌ست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته
چرا که آنان اکنون هر دو خفته‌اند:
در این سویِ بستر مردی
و
زنی در آن سوی.
تندباد بر درگاه
و
تندباری بر بام.
مردی و زنی خفته.
و در انتظارِ تکرار و حدوث
عشقی
خسته!...
دیدگاه ها (۰)

چوک و چوک...گم کرده راهش در شب تاریکشب پرده‌ی ساحل نزدیکدم ب...

حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق. سایه بدل شد به آفتاب. رف...

فریادی و دیگر هیچچرا که امید آن‌چنان توانا نیستکه پا بر سرِ ...

ما نوشتیم و گریستیمما خنده‌کنان به رقص برخاستیمما نعره‌زنان ...

واقعیت این است مردی که دلش را بین دو زن پخش میکند مردی نیست ...

فریبا شش بلوکی

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط