شاد زی با سیاه چشمان شاد

شاد زی با سیاه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعد موی غالیه بوی
من و آن ماه روی حور نژاد
نیکبخت آن کسی که داد و بخورد
شوربخت آنکه او نخورد و نداد
باد و ابر است این جهان فسوس
باده پیش اَر هرچه باداباد
شادبو دست از این جهان هرگز
هیچکس؟تا ازو تو باشی شاد
داد دیده است ازو به هیچ سبب
هیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد
دیدگاه ها (۰)

ما نوشتیم و گریستیمما خنده‌کنان به رقص برخاستیمما نعره‌زنان ...

فریادی و دیگر هیچچرا که امید آن‌چنان توانا نیستکه پا بر سرِ ...

جانا!اشکِ‌چشمانِ‌گریانِ‌من،از‌تلخیِ‌زهرِ‌لبِ‌توستدنیا!برگرد،...

میبینم! آن‌شکفتنِ‌شادی‌راپروازِ‌بلندِ‌آدمیزادی‌راآن‌جشنِ‌بزر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط