حرف بدل شد به پر به شور به اشراق

حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق.
سایه بدل شد به آفتاب.
رفتم قدری در آفتاب بگردم.
دور شدم در اشاره‌های خوشایند:
رفتم تا وعده‌گاه کودکی و شن،
تا وسط اشتباه‌های مفرح،
تا همه‌ی چیزهای محض.
رفتم نزدیک آب‌های مصور،
پای درخت شکوفه‌دار گلابی با تنه‌ای از حضور.
نبض می‌آمیخت با حقایق مرطوب.
حیرت من با درخت قاتی می‌شد.
دیدم در چند متری ملکوتم.
دیدم قدری گرفته‌ام.
انسان وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر می‌رود.
من هم رفتم...
دیدگاه ها (۳)

ای ستاره‌ها که برفراز آسمانبانگاه خود اشاره‌گر نشسته‌ایدای س...

دیدگاهی است که از تو خبرینرسیده است به منوز هر آن دوست که می...

چوک و چوک...گم کرده راهش در شب تاریکشب پرده‌ی ساحل نزدیکدم ب...

عشقخاطره‌ای‌ست به انتظارِ حدوث و تجدد نشستهچرا که آنان اکنون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط