امروز از زاویه‌ی دیگری می‌نویسم.
قبلاً یه جایی نوشته بودم
چقدر تلخ است
کسی که این‌همه در تو زندگی کرده
نفهمد بعد رفتنش چه به روزت آمده...

و انگار
این جمله به اندازه‌ی یک فریاد رسیده بود به گوشش.
چون بعد از این‌همه وقت
بعد از این همه سکوت سنگین،
بعد از این‌همه بلاتکلیفی...
تماس گرفت.
شماره‌اش که افتاد روی صفحه
تمام خون بدنم یک لحظه ایستاد.
نه کنایه، نه اغراق، واقعاً ایستاد.
انگار قلبم یادش رفت باید بتپد.

جواب دادن شجاعت نبود
یک جور سقوطِ غیرارادی بود
در چاهی که هنوز گرد و خاکِ تهش ننشسته!!
صداش…لعنت بهش…همان بود.
همان گرمی همیشگی، نه لحنش، نه صدا کردنش
هیچ تغییری نکرده، انگار تمام این مدت، در همان فاصله‌ی دو سانتی‌متری ایستاده بود جایی کنار گوشم.
هر کلمه‌اش مثل ضربه‌ای بود که مستقیم می‌خورد
به همان جایی که فکر می‌کردم دیگر چیزی ازش نمانده.

میان حرف‌هایمان،
چندین بار گریه‌ام گرفت.
نه یک گریه‌ی معمولی… نه
از آن‌هایی که درد دوری عمیقی را به همراه دارد
و تمام وجود آدم به یکباره از هم می‌پاشد.
صدایم می‌لرزید، و هر بار، او هم صدایش آرام می‌افتاد
اما آخرش…
آخرش چیزی گفت که حتی نفس کشیدن را هم
برای چند ثانیه از من گرفت:
«منو فراموش کن.»

فراموش کن
کسی را که یک عمر در رگ‌به‌رگت جریان داشته؟
کسی که یک نگاهش می‌توانست تمام جهانت را عوض کند؟
کسی که هنوز، اسمش می‌تواند قلبت را
از ریتم بیندازد؟
فراموش کنم ‌؟ چطور ممکن است؟

نه دعوا، نه توضیح، نه تلاشی برای نگه داشتن،
تنها همین جمله. فراموش کن.

بعد گفت:
که دوست داشتنش هنوز هست،
اما نه مثل قبل،
نه آن‌جور که من دوستش دارم.
با صدایی لرزان پرسیدم چقدر؟ مکث کرد و گفت:
«مثلاً پنجاه درصد…»

خنده‌دار است که آدم بتواند اندازه‌ی نابودی یک دل را
با یک عدددبه زبان بیاورد.
اما او آورد. با آرامش،
با صدایی که انگار دارد هواشناسی اعلام می‌کند،
نه پایانِ یک دنیا.

و همین کافی بود
تا بفهمم
گاهی دردناک‌ترین ضربه‌ها
فریاد ندارند در سکوت گفته می‌شوند،
در یک لحظه کوتاه، اما تا مدت‌ها ته سینۀ آدم می‌سوزند

دردناک‌ترین بخشش این نبود
که کمتر دوستم دارد؛
این بود
که حتی کم شدنِ عشقش هم
از من آرام‌تر بود،
بی‌تب‌تر،
بی‌عذرتر.

پنجاه…
نه آن‌قدر برای ماندن کافی
نه آن‌قدر برای رهایی، سالم.
یک زخم بازِ نیمه‌رسیده،
یک مرگِ ناقص،
یک آویزان ماندنِ کُشنده .

پایانِ یک عشق
عدد نمی‌خواهد؛
اما اگر بخواهد
قطعاً
پنجاه
بُرنده‌ترین و بی‌رحم‌ترینش است.
.
.
.
.
.
بی تب، بی عذر، دردناک 🌙

١۴٠۴/٠٩/٠٢ ✍️
دیدگاه ها (۱۶)

باز هم سر در گم ام نمی‌دانم از کجا شروع کنم؟؟ سردر گم و نامع...

دردهایی که راهِ برگشت ندارندشب‌ها با قرص می‌خوابم،اما خوابم ...

باز هم نمی‌دانم از کجا شروع کنم؛ از شبی که فهمیدم صدای فکرها...

⁨این بار از کجا شروع کنم؟...شاید باید از همان روزهایی بگویمک...

چند پارتی(جونگ کوک/ات)part3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط