part

#part16
وارد عمارتش شد قدماش مثل همیشه با ابهت بود و محکم نیاز شدید به حموم داشت و کشتن یه آدم حدودن دو سه ماهی بود اینکارو نکرده بود وقتی وارد شد خدمتکارا واسش به صف شدن همشون با عشوه به اربابشون نگاه میکردن
همه:به خونه خوش اومدید ارباب بزرگ
کوک:حمام رو واسم آماده کنید و ویسکی هم آماده کنید زود باشید
همه:چشم ارباب
همشون پراکنده شدن پسر بعد از چند دقیقه حموم کردن و ویسکی خوردن از اتاق بیرون رفت که جیمین از پله ها اومد بالا
جیمین:میدونی کی رو خبر کردم؟
کوک:نگو که....
همون موقع صدا جیغ خفیف بلندی اومد هردو اونا با شنیدن جیغ اخماشون توهم رفت
....ددی جونم(جیغ)
دختری با سر و وضع شیک ولی کاملن باز از پله ها عمارت رفت بالا اون دختر وقتی کوک رو دید پرید بغل کوک و پاهاشو دورش حلقه کرد مثل عنکبوت چسبیده بود بهش
....بلاخره برگشتی کوکیه من
کوک:آره بیبی من برگشتم
لانا:جیمین بهم گفت برگشتی منم با ذوق سریع اومدم اینجا نمیدونی چقدر خوشحال شدم
کوک یه ابروشو بالا انداخت و گفت
کوک:واقعا؟
لانا:معلومه تازه کلی گریه کردم که چرا پیشم نیستی
لانا داشت دروغ می‌گفت چون به تازگی کوک فهمیده بود لانا با یکی از دشمناش رابطه داشته و بهش خیانت کرده اون هم تو خونه خودش کوک لانا رو زمین گذاشت و دستشو گرفت
به جیمین اشاره کرد که بره و اونم رفت
کوک:امشب خستگی ددی رو از بین ببر
لانا:با کمال میل ددی جونم
کوک دست دختر رو گرفت و برد تو اتاق ولی بجای پرت کردنش رو تخت اونو به دیوار کوبید و جلو صورتش با نگاهه دارکی گفت
کوک:این همه مدت خونه مونده بودی؟
لانا:معلومه ددی گفتم که انقدر حالم بد بود نتونستم برم بیرون بیخیال ددی حالا که پیشمی
کوک:کسیم آوردی؟
لانا:م م مع معلومه که نه؟
کوک:خوب میدونی از دروغ بدم میاد هرزه کوچولو پس چرا داری دروغ میگی؟
لانا:ب به خدا من هیچکسو نیاوردم
کوک:نزار سگ شم هرزه کوچولو منو نشناختی فکر کردی نمی‌دونم تو این دو سه ماه با کی بودی
لانا:ت تو ا از کجا میدونی؟
کوک:پس حقیقته؟
کوک که با اون چشمای دارک به دختر خیره شده بود حالا رنگشون به آلبالویی تغییر کرده بود و باعث ترس دختر شده بود و.....(چون خیلی خشنه نمیخوام به روحیاته کسی صدمه بزنم)
دیدگاه ها (۰)

#part17پسر که حالا رنگ چشماش سفید شده بود در حالی که دستاشو ...

Name:رز پژمرده ژانر:عاشقانه.قدیمی.کمی غمگین شخصیت ها:ماریان....

#part15پرش به صبح روز جمعه:یک بعد از ظهر بود هوا کمی خنک بود...

#part14دخترک نمیدونست چجوری بگه نمیتونستم پنهون کنه چون وقت ...

درخواستی🖤🩸🩸

پارت ۳۳جیمین: چرا امدی...... سرد.... لارا: گفتم یه سری بزنم....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط