p

#p13
شیش سال بعد:
شیش سال از اون شب بد گذشته بود هیچی مثل اولش نشد حتی آسمون هم غمگین بود و زار میزد فصل زمستون بود و برف همه جارو پوشنده بود بعد از اون شب خیلی اتفاقا افتاد بعد از اینکه کوک رو بردن تا یک هفته اونو تو سیاه چال زندانی کرده بودن انقدری که کوک حسابی پرخاشگر بود و حتی یک بار گردن یه خدمتکار رو با شیشه برید و اونو کشت بعد از اون کوک مبتلا به میگرن شدید شد و بعد به شکل خیلی غیر منتظر با زنی بزرگتر از خودش ازدواج کرد چرا؟چون اون زن دنبال کسی میگشت که بعد از اون رییس مافیا بشه و کی بهتر از کوک شاید بگید میتونست به فرزند خوندگی بگیره ولی اون زن حسابی شیفته کوک بود اون انقدر سنی نداشت ۲۷ سالش بود ولی کوک رو میخواست و کوک با اجبار با اون ازدواج کرد و بعد رز رز بعد از اون تصادف تمام حافظشو از دست داد ولی از شانسش یه خانواده خوب اونو به فرزندی گرفت و رز تا همیشه خاطرات گذشتشو از یاد برد رز بعد از اون حادثه کمی حرف زدنشون خوب شده نه خیلی چون شدیدن لکنت داشت و یسری حرفارو نمی‌تونست بگه و بازم از دفترچه استفاده میکرد کوک حالا ۲۴ سالش بود و از یه پسر خوش خنده مهربون تبدیل شده بود به یه پسر اخمو بداخلاق اون حتی با سانا(زنش) بد رفتاری میکرد کوک با مرگ رز و رونا هنوز کنار نیومده بود و حسابی غم اونارو تو دلش نگه داشته بود حالا امروز قرار بود بره به بهزیستی که همه زندگیش اونجا بود....
دیدگاه ها (۲)

#p14وارد بهزیستی شد و نگاهی به دور و ور حیاط کرد و وارد سالن...

#P15رز به همراه مادرش یعنی سولی داشتن تو عمارت های بزرگ دنبا...

پارت هشت رو تو کامنتا میزارم شرمنده جا گذاشتم

#p12....گوش کن پسرکوچولو یا با میایی یا این دو نفر که میدونم...

ارمی جونگ کوک گناه داره

"درخواستی"وقتی با کوک ازدواج اجباری کردی اون باهات سرده و خو...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط