P

#P15

رز به همراه مادرش یعنی سولی داشتن تو عمارت های بزرگ دنبال کار میگشتن ولی جایی بهشون کار نمی‌داد
رز:چ چ چی...ک ک کار...کنیم...حا...لا؟
سولی:نیازی به نگرانی نیست عزیزم پیدا میکنیم یه جارو میدونی اگه تو یکی از این خونه ها کار کنیم چقدر حقوقمونه؟
رز:اوهوم
سولی:بیا عزیزم
هردو بیشتر دنبال خونه ها گشتن تا اینکه چشمشون به یه عمارت خیلی بزرگ خورد نزدیک عمارت شدن که کنارش زده بود
(به یک خدمتکار خانوم نیازمندیم)
زن در خونه رو زد که بعد از چند دقیقه یه بادیگارد درشت هیکل اومد جلو
....بفرمایید
سولی:ببخشید قربان ما برا آگهی تون اومدیم که به دیوار زدید واسه خدمتکار
...بیا تو
سولی وارد عمارت شد از بقیه عمارتا بزرگتر بود یه خدمتکار اونارو راهنمایی کرد و رفتن داخل عمارت
خدمتکار:خب منتظر بمونید تا خدمتکار ارشد بیاد
سولی:چشم
تا وقتی خدمتکار ارشد بیاد اون دوتا خونه رو نگاه میکردن که بلاخره خدمتکار ارشد یعنی خانوم پارک اومد پیششون
خ.پ:شنیدم خدمتکارا جدید هستید؟
سولی:بله خانوم ما آگهی تونو دیدیم و اومدیم
خ.پ:من خدمتکار ارشدم آجوما صدام کنید بخاطر سن تو و دخترت معمولن دخترایه جوون واسه اربابا میرن کار میکنن
سولی:نمیشه پیشه خودم بمونه دخترم نمیتونه درست حرف بزنه
خ.پ:دست ما نیست این قانونه عمارته باید اونقدری بزرگ شده باشه که رو پا خودش وابسته مگه نه؟
رز سری تکون داد و روبه مادرش گفت
رز:ن ن...نگ...نگران....نب....نباشید...م م ما ما مادر
سولی:باشه دخترم
خ.پ:یکیو میفرستم همراه دخترت بره به بخش اربابا
زن تعظیمی کرد که بعد چند دقیقه یه دختر جوون شاید بزرگتر از رز رفت سمت دخترک
...با من بیا
رز با مادرش خدافظی کرد و رفت دخترک پشت سر اون خدمتکار حرکت میکرد و به اطرافش نگاه میکرد که بلاخره به بخش اربابان رسید و اون خدمتکار به طرف رز برگشت و بهش چندتا قوانین گفت
...گوش کن دخترجون از الان به بعد همه چی تغییر می‌کنه چون تازه واردی فقط مسئول شست و شوی لباس ارباب ها هستی بهتره بدونی ارباب بزرگ از بی انضباطی خوشش نمیاد و هر خطا بعد از سه بار اخطار ضربه شلاق داره مهمم نیست چند سالته
رز سری تکون داد و بعد بهش چندتا لباس دادن تا بشوره تو روز اول کاریش اون همه لباس چرک بهش داده بودن رز کنار خدمتکارا جوون دیگه شروع کرد شستن لباسا قشنگ چنگ میزد تا خوب تمیزشه رز با لبخند کارشو انجام میداد و در کنارش آب بازی میکرد
.....
وارد حیاط عمارت شد و ماشینشو جایی پارک کرد و رفت داخل حسابی خسته بود سرش درد میکرد اصلا حوصله اون عجوزه رو نداشت پس سریع خواست بره سمت اتاقش که صدایی از پشت سرش اومد و فهمید که اون زن اومده
دیدگاه ها (۸)

سلام گوگولیا من چطورید حالا که تقریبا دانشگام تا خرداد تموم ...

#p16....عزیزم برگشتی؟کوک لبخند فیکی زد و به طرف اون زن برگشت...

#p14وارد بهزیستی شد و نگاهی به دور و ور حیاط کرد و وارد سالن...

#p13شیش سال بعد:شیش سال از اون شب بد گذشته بود هیچی مثل اولش...

love or hate, lost love!! P: 1با باز شدن در اتاقش از فکر بیر...

فیک عشق وحشی قسمت اول

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط