ما متفاوتیم
p¹⁸
من عاشقت شده بودم و کارات باعث شد همه چیزو از دست بدم
همه چیزو احساستمو شخصیتمو هویتمو خودمو من فراموش کردم صدام در نیاومد ولی به این معنی نبود که نتونم کاری بکنم
ات. تو همه چیو خراب کردی
من مجبور بودم انتقام مادرمو بگیرم و به تخت و سلطنت برسم ولی الان
ج. الان نه تختی موند نه سلطنتی
منو تو همه چیو با نابودیت دیگران روی هم ساختیم و ما هیچ گاهم نمیتونیم
زندگی خوب و خوشبختی داشته باشیم
ات برای اولین بار انقدر خورد شده و ضعیف به نظر میاومد و دست از نگهداشتن خودش برداشت و تا ته اقیانوس خودشو ول کرد و سرشو روی ماسه های ته اقیانوس گذاشت و گریه میکرد
جیمین به سمت ات شنا میکرد
و وقتی رسید روبه رویش وایساد
دستشو جلو ات نگهداشت
ج. یا با من بیا یا باهم میمیرم
ات. من همه چیزمو از دست دادم خانوادم خانوادت احساساتم من اگه خودخواه نبودم
همه چیز جور دیگه ای میشد من هیچ وقت نتونستم از احساسات واقعیم به تو چیزی بگم ولی من دوست دارم ات با گریه به جیمین نگا میکرد
توری که از سرش به سمت شونه هاش افتاده بود و با دستش نگهداشته بود و دیگه ضعف های خودشو از نشون دادن به کسی دریغ نمیکرد چون دیگه کسی نبود خود واقعیش شده بود
ج. برام مهم نیس که کسی جز تو و من تو این سر زمین یا تو سرزمین من نمونده
جیمین روی زانو هاش نشست و به ات نگا کرد دستاشو به دو طرف صورت ات گذاشت و سرشو به سر ات چسبوند و با انگشت شصتش اشک های ات رو پاک کرد و جای اشکاشو بوسید و بعدش لبای ات رو بوسید
وقتی ان دو همدیگر رو میبوسیدن از بدن های اونا نور هایی به بیرون زد جیمین نوری طلایی به رنگ خورشید
و از بدن ات نور ابی رنگی بیرون زد و تموم سرزمین ها رو فرا گرفت و همه چیز در سرزمین خشکی و دریایی به حالت عادی خودش برگشت
انگار که نه مادر ات مرده بود و نه پدر و مادر جیمین
پدر مادر ات به سمت اون دو اومدن و جیمین و ات حیرت زده به چیزایی که اتفاق افتاده بود
خیره شده بودن
پ. در اصلا صاحب سلطنت شدن به احساسات ربط داره ات
تو احساساتتو از دست داده بودیو قلب سنگ شده بود تو باید عاشق میشدی و اشک میرختی و از دست میدادی و شکست میخوردی هر شکستی شکست نیس و هر بردی برد نیس برد تو ناعادلانه بود و ما اینو میدونستیم
ما میتونیستم جلوی جیمینو بگیریم ولی کار درست ماجرا این بود
م. درسته قلبت باید دوباره زنده میشد و میتپید و اینو جیمین و محبت و عشق اون نسبت به تو انجام داد
ممنونم ازت پسرم تو همه چیو به درستی و به جا آوردی
جیمین به مادر ات لبخند زد
ج. ممنونم و واسه تموم اشتباهاتمون نسبت به شما و خاندان شما عذر میخوام
م. خاندان ما هم مقصر بود هیچ وقت یه چیز تک نفره نیس
پ. از این به بعد به سایه شما بین انسان ها و پری ها صلح برقرار میشه
ج. هنوزم میخوای با من ازدواج کنی
ات. اره
م. پس از این طرف بفرمایید
ات و جیمین به سمت مراسم ازدواجشون رفتن و با هم ازدواج کردن و تاج و تخت های پری ها و انسان ها رو به خوبی اداره کردن و پری ها و انسان ها از اول مثل قبلا خوب شد
کامنت بزارید
تا منم هم ایده داشتع باشم برای فیک جدید هم انگیزه داشته باشم برا نوشتن برا این فیکم نظرتون رو بگین هم ایده برای فیک جدید
امید وارم از این فیکم خوشتون امده باشه
پایان
من عاشقت شده بودم و کارات باعث شد همه چیزو از دست بدم
همه چیزو احساستمو شخصیتمو هویتمو خودمو من فراموش کردم صدام در نیاومد ولی به این معنی نبود که نتونم کاری بکنم
ات. تو همه چیو خراب کردی
من مجبور بودم انتقام مادرمو بگیرم و به تخت و سلطنت برسم ولی الان
ج. الان نه تختی موند نه سلطنتی
منو تو همه چیو با نابودیت دیگران روی هم ساختیم و ما هیچ گاهم نمیتونیم
زندگی خوب و خوشبختی داشته باشیم
ات برای اولین بار انقدر خورد شده و ضعیف به نظر میاومد و دست از نگهداشتن خودش برداشت و تا ته اقیانوس خودشو ول کرد و سرشو روی ماسه های ته اقیانوس گذاشت و گریه میکرد
جیمین به سمت ات شنا میکرد
و وقتی رسید روبه رویش وایساد
دستشو جلو ات نگهداشت
ج. یا با من بیا یا باهم میمیرم
ات. من همه چیزمو از دست دادم خانوادم خانوادت احساساتم من اگه خودخواه نبودم
همه چیز جور دیگه ای میشد من هیچ وقت نتونستم از احساسات واقعیم به تو چیزی بگم ولی من دوست دارم ات با گریه به جیمین نگا میکرد
توری که از سرش به سمت شونه هاش افتاده بود و با دستش نگهداشته بود و دیگه ضعف های خودشو از نشون دادن به کسی دریغ نمیکرد چون دیگه کسی نبود خود واقعیش شده بود
ج. برام مهم نیس که کسی جز تو و من تو این سر زمین یا تو سرزمین من نمونده
جیمین روی زانو هاش نشست و به ات نگا کرد دستاشو به دو طرف صورت ات گذاشت و سرشو به سر ات چسبوند و با انگشت شصتش اشک های ات رو پاک کرد و جای اشکاشو بوسید و بعدش لبای ات رو بوسید
وقتی ان دو همدیگر رو میبوسیدن از بدن های اونا نور هایی به بیرون زد جیمین نوری طلایی به رنگ خورشید
و از بدن ات نور ابی رنگی بیرون زد و تموم سرزمین ها رو فرا گرفت و همه چیز در سرزمین خشکی و دریایی به حالت عادی خودش برگشت
انگار که نه مادر ات مرده بود و نه پدر و مادر جیمین
پدر مادر ات به سمت اون دو اومدن و جیمین و ات حیرت زده به چیزایی که اتفاق افتاده بود
خیره شده بودن
پ. در اصلا صاحب سلطنت شدن به احساسات ربط داره ات
تو احساساتتو از دست داده بودیو قلب سنگ شده بود تو باید عاشق میشدی و اشک میرختی و از دست میدادی و شکست میخوردی هر شکستی شکست نیس و هر بردی برد نیس برد تو ناعادلانه بود و ما اینو میدونستیم
ما میتونیستم جلوی جیمینو بگیریم ولی کار درست ماجرا این بود
م. درسته قلبت باید دوباره زنده میشد و میتپید و اینو جیمین و محبت و عشق اون نسبت به تو انجام داد
ممنونم ازت پسرم تو همه چیو به درستی و به جا آوردی
جیمین به مادر ات لبخند زد
ج. ممنونم و واسه تموم اشتباهاتمون نسبت به شما و خاندان شما عذر میخوام
م. خاندان ما هم مقصر بود هیچ وقت یه چیز تک نفره نیس
پ. از این به بعد به سایه شما بین انسان ها و پری ها صلح برقرار میشه
ج. هنوزم میخوای با من ازدواج کنی
ات. اره
م. پس از این طرف بفرمایید
ات و جیمین به سمت مراسم ازدواجشون رفتن و با هم ازدواج کردن و تاج و تخت های پری ها و انسان ها رو به خوبی اداره کردن و پری ها و انسان ها از اول مثل قبلا خوب شد
کامنت بزارید
تا منم هم ایده داشتع باشم برای فیک جدید هم انگیزه داشته باشم برا نوشتن برا این فیکم نظرتون رو بگین هم ایده برای فیک جدید
امید وارم از این فیکم خوشتون امده باشه
پایان
- ۴.۳k
- ۲۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط