آیا از تغییر سبک کلیپ راضی هستید؟!
خوراکی مورد علاقه من از این به بعد..
آب نبات چوبی🍭😔
#رمان_مافیایی
"ندا"
با یه سر درد وحشتناک چشمام و باز کردم..
من کجام؟!
به دور و اطرافم که نگاه کردم فهمیدم داخل یه بیمارستانم..
ولی چرا؟!
یکم که یه مغرم فشار آورم اتفاق هایی که افتاد و یادم اومد..
دلبر و دلارام..
اینا دیگه کین؟
نمیدونم..
ولی احساس میکنم از وقتی که به هوش اومدم اون ترسی که قبلاً داشتم و ندارم.
در باز شد...سرم و برگردوندم که دیدم سزار اومده...
سزار-چه عجب...
_چه اتفاقی افتاد؟!
چرا دیگه مثل قبل ازش نمیترسم.
دلارام کیه؟
دلبر کیه؟
سوفیا چرا یه نفر و کشت؟
اصن چرا سوفیا داره با اینا همکاری میکنه؟
کلی سوال دارم..
اومد و روی صندلی کنار تخت نشست...
یه سیگار در آورد و خواست سیگار بکشه..
هیچ ایده آیی ندارم چرا..ولی به صورت ناخودآگاه گفتم..
_سیگار نکش ضرر داره..
سرش و اورد بالا..
یه نیشخند زد و گفت..
سزار_اون وقت اگه سیگار نکشم جاش چی کار کنم؟
به دور و اطراف نگاه کردم که یه آب نبات چوبی دیدم.
گرفتمش و بردمش سمت سزار..
_بیا..اب نبات بخور بجاش..
یه نگاه به من کرد و یه نگاه به آب نبات چوبی کرد..
سزار_جدی ایی الان؟
ای نبات چوبی؟
_ارع..
از نبات چوبی رو ازم گرفت و یه نگاه کرد بعد باز کرد و گذاشت توی دهنش..
سزار_خوشمزست..-
با حرفی که زد نمیدونم چرا ذوق کردم..
انگار از اینکه راضی بود خوشحال بودم..
چراشو فقط خدا میدونه...!
خوراکی مورد علاقه من از این به بعد..
آب نبات چوبی🍭😔
#رمان_مافیایی
"ندا"
با یه سر درد وحشتناک چشمام و باز کردم..
من کجام؟!
به دور و اطرافم که نگاه کردم فهمیدم داخل یه بیمارستانم..
ولی چرا؟!
یکم که یه مغرم فشار آورم اتفاق هایی که افتاد و یادم اومد..
دلبر و دلارام..
اینا دیگه کین؟
نمیدونم..
ولی احساس میکنم از وقتی که به هوش اومدم اون ترسی که قبلاً داشتم و ندارم.
در باز شد...سرم و برگردوندم که دیدم سزار اومده...
سزار-چه عجب...
_چه اتفاقی افتاد؟!
چرا دیگه مثل قبل ازش نمیترسم.
دلارام کیه؟
دلبر کیه؟
سوفیا چرا یه نفر و کشت؟
اصن چرا سوفیا داره با اینا همکاری میکنه؟
کلی سوال دارم..
اومد و روی صندلی کنار تخت نشست...
یه سیگار در آورد و خواست سیگار بکشه..
هیچ ایده آیی ندارم چرا..ولی به صورت ناخودآگاه گفتم..
_سیگار نکش ضرر داره..
سرش و اورد بالا..
یه نیشخند زد و گفت..
سزار_اون وقت اگه سیگار نکشم جاش چی کار کنم؟
به دور و اطراف نگاه کردم که یه آب نبات چوبی دیدم.
گرفتمش و بردمش سمت سزار..
_بیا..اب نبات بخور بجاش..
یه نگاه به من کرد و یه نگاه به آب نبات چوبی کرد..
سزار_جدی ایی الان؟
ای نبات چوبی؟
_ارع..
از نبات چوبی رو ازم گرفت و یه نگاه کرد بعد باز کرد و گذاشت توی دهنش..
سزار_خوشمزست..-
با حرفی که زد نمیدونم چرا ذوق کردم..
انگار از اینکه راضی بود خوشحال بودم..
چراشو فقط خدا میدونه...!
- ۱.۶k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط