مرا به یاد بیاور در سردی بوسه های ناممکن که در ذهنت قاب

مرا به یاد بیاور، در سردی بوسه های ناممکن، که در ذهنت قاب می شوند و با حسرت به کسی نگاه میکنی که دوستش داری و دوستت ندارد. مرا به یاد بیاور، در تلخی آن سخت ترین لحظه ها. به یاد بیاور چگونه به برکت غرور تو هر لبخندی از من دریغ شد، بی هیچ گناهی، جز این که دوستت داشتم. به یاد بیاور چگونه نبودی، و از من هیولای دست سازی ساختم دور از تو، و انداختمش به جان شهر. به یاد بیاور چگونه اندوه از واژه هایم سر رفت وهر جمله ام شرنگ شد و جماعت را گریاند، بی آن که تو باشی و با لبخندت شراره های آتش اندوه را به سادگی خاموش کنی، با لبخندی و آغوشی.
مرا به یاد بیاور، شبی بارانی که دلت می خواهد کسی باشد که برایت بمیرد، و یاد من می افتی که همه جانم چشم بود در تماشای تو، و نادیده ام گرفتی. مرا به یاد بیاور، هر شب سختی که داشتی، و صدایم کن. صدایم کن که باز از راه برسم و داغ داغ بسوزم، به تاوان خواستنت، که من باشم و اندوهت را بنوشم، مبادا لبخندت کمرنگ شود، غم نبینی، دردت به جانم ....
دیدگاه ها (۰)

زیاد نوشته‌اند و خوانده‌ایم که با رفتن کسی که دوستش داری، نه...

حال ما خوب است خوب...شبیهِ تمامِ بغض‌هایی که هنگام واکسن زدن...

واژه ی عشق را زمانی به گند کشیدند،که انتقام قبلی را از ما گر...

کسایی که تو سرنوشت هم باشن، به همدیگه برمیگردن..شاید دور باش...

عشق ( درد بی پایان)

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط