زیاد نوشتهاند و خواندهایم که با رفتن کسی که دوستش داری

زیاد نوشته‌اند و خوانده‌ایم که با رفتن کسی که دوستش داری، نه می‌میری و نه تا ابد سوگوار می‌مانی! نوشته‌اند کم کم فراموش می‌کنی. سرد می‌شوی. می‌گویند زمان معجزه می‌کند. این روزها که بگذرد آتش درونت خاموش می‌شود. نصیحت می‌کنند که سوگواری را تمام کنی! خودت را دوست داشته باشی! قدر خودت را بدانی، ورزش کنی، کتاب بخوانی، با دوستانت وقت بگذرانی، شنا کنی، بخندی و فراموشش کنی...
قبول! کسی که بدون دلیل و بی‌خداحافظی ترک‌شده، بهت‌زده است اما نه می‌میرد و نه تا ابد سوگوار می‌ماند. روزگار جهنمی‌اش می‌گذرد، آتش درونش فروکش می‌کند و بلاخره روزی می‌خندد و حتی شاید کسی را دوست بدارد.
اما راستش چیزی که جایی درباره‌اش ننوشته‌اند این است که ترک شدن، چیزی را در قلب آدم تغییر می‌دهد که ماندنی‌تر از این حرف‌هاست!
یک ترس عمیق و پایدار از اعتماد و عشق، از ماندن...با تمام وجود ماندن! و این ترس شبیه شکسته‌های یک آینه، بُرنده‌ و تکثیر‌شونده است!
غم را تکثیر می‌کند! بغض را تکثیر می‌کند. شکسته‌های قلبت را طوری تکثیر می‌کند که تا میلیون‌ها سال بعد هم اگر کسی به چشم‌هایت نگاه کند، یعنی اگر خوب به چشم‌هایت نگاه کند هزاران پرنده‌ی سرگشته را می‌بیند که راه خانه‌شان را گم کرده‌اند! هزار آغوش که در حسرت آخرین وداع مانده‌اند و هزاران سوالِ مانده در گلو...
کسی جایی ننوشته اما راستش درون کسی که ترک‌شده همیشه یک «خدانگهدار عزیزم» دفن شده! یک خداحافظی ساده مثل یک نقطه آخر خط...
دیدگاه ها (۱)

حال ما خوب است خوب...شبیهِ تمامِ بغض‌هایی که هنگام واکسن زدن...

دلتنگی، سایه بلند بدرنگی است روی لحظات. می توانی ندیده بگیری...

مرا به یاد بیاور، در سردی بوسه های ناممکن، که در ذهنت قاب می...

واژه ی عشق را زمانی به گند کشیدند،که انتقام قبلی را از ما گر...

بخاطر چی می گم کمپ

در ژرفای وجود هر انسانی گلادیاتوری خاموش است؛ نه در میدان خو...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط