معشوقه دشمن
P¹¹
به دسته مبل لم داده بود و با صدای بلند میخندید.داشت با تلفن حرف میزد.تز نظر هیونا خنده هاش خیلی قشنگ بودن🥹
اون شخص که هیونا با اسم "جانگ" میشناخت،با دیدن ورود اونا سریع به شخص پشت تلفن گفت
«خب فعلا باید برم.بعدا بهت زنگ میزنم.مراقب خودت باش
بعد قطع کردن تلفن بلند شد
«سلام!آقای جئون!منتظرت بودم میدونستم دوباره زود سلاح لازم میشی
-درسته اومدم اون چندتا جعبه رو ببرم
اولین بار بود که هیونا لحن غیر سرد و خشکی از جونگکوک میشنید.
«این خانم باید...خانم پارک باشن درسته؟پارک هیونا!همونی که گفتی میاد بسته هارو تحویل بگیره!نه؟
+بله خودم هستم.از آشنایی باهاتون خوشبختم آقای...
با اینکه فامیلشو میدونست،بازم میخواست از زبان خودش بشنوه.انگار جذت حرف ها و لحن صحبتش شده بود.(حقم داره من از خدامه باهام حرف بزنهههههه)
«جانگ.جانگ هوسوک هستم.شما هر چی خواستید صدام کنید
+باشه
جانگ نگاهی به همه انداخت و سریع گفت
«عااا بیاین بشینید
به طرف مبل هدایتشون کرد و باذیگارد ها سالن رو ترک کردن و فقط همون سه نفر موندن
«خب...میبینم تو انتخاب افرادت جز کارشون نگاهی به زیبایی شون هم انداختی کوک(اشاره به هیونا)
-چی میگی برا خودتتتت.
هیونا با لبخند محوی که خودش متوجهش نبود نشسته بود
«چیزی میل دارین؟
-نه فقط هرچی زود تر محموله هارو بیار باید زود بریم
«یا...بیشتر بمونید.جدیدا تنهام.جینم که کره نیست.
-نمیتونم امروز برا بعدا حتما میام
«جین که اومد میخوام یه مهمونی بگیرم.باید بیای هاااا
-باشه اوکی
«هیونا رو هم با مودت بیار
رو کرد به هیونا
«راستی اشکال نداره که هیونا صدات کنم نه؟
+نه راحت باشید
سرشو تکون داد
«اوهوم...خب وایسید بگم بیارن
شماره کسی رو گرفت با گفت(محموله رو بیارید)گوشی رو قطع کرد و بعد دو سه دقیقه که با چهره پر انرژی و لبخند هوسوک پر شد،پنج تا جنبه اووردن که دقیقا جعبه های حمل اسلحه بود.قرار بود تمام این جزئیات و تک تکشون رو گزارش بده اما...اما از مسی مثل هوسوک خوشش اومده بود!
نه اینکه حسی بهش داشته باشه.رفتار هوسوک اونو سمت خودش کشیده بود و نمیخواست این ادم رو بفروشه
P¹¹
به دسته مبل لم داده بود و با صدای بلند میخندید.داشت با تلفن حرف میزد.تز نظر هیونا خنده هاش خیلی قشنگ بودن🥹
اون شخص که هیونا با اسم "جانگ" میشناخت،با دیدن ورود اونا سریع به شخص پشت تلفن گفت
«خب فعلا باید برم.بعدا بهت زنگ میزنم.مراقب خودت باش
بعد قطع کردن تلفن بلند شد
«سلام!آقای جئون!منتظرت بودم میدونستم دوباره زود سلاح لازم میشی
-درسته اومدم اون چندتا جعبه رو ببرم
اولین بار بود که هیونا لحن غیر سرد و خشکی از جونگکوک میشنید.
«این خانم باید...خانم پارک باشن درسته؟پارک هیونا!همونی که گفتی میاد بسته هارو تحویل بگیره!نه؟
+بله خودم هستم.از آشنایی باهاتون خوشبختم آقای...
با اینکه فامیلشو میدونست،بازم میخواست از زبان خودش بشنوه.انگار جذت حرف ها و لحن صحبتش شده بود.(حقم داره من از خدامه باهام حرف بزنهههههه)
«جانگ.جانگ هوسوک هستم.شما هر چی خواستید صدام کنید
+باشه
جانگ نگاهی به همه انداخت و سریع گفت
«عااا بیاین بشینید
به طرف مبل هدایتشون کرد و باذیگارد ها سالن رو ترک کردن و فقط همون سه نفر موندن
«خب...میبینم تو انتخاب افرادت جز کارشون نگاهی به زیبایی شون هم انداختی کوک(اشاره به هیونا)
-چی میگی برا خودتتتت.
هیونا با لبخند محوی که خودش متوجهش نبود نشسته بود
«چیزی میل دارین؟
-نه فقط هرچی زود تر محموله هارو بیار باید زود بریم
«یا...بیشتر بمونید.جدیدا تنهام.جینم که کره نیست.
-نمیتونم امروز برا بعدا حتما میام
«جین که اومد میخوام یه مهمونی بگیرم.باید بیای هاااا
-باشه اوکی
«هیونا رو هم با مودت بیار
رو کرد به هیونا
«راستی اشکال نداره که هیونا صدات کنم نه؟
+نه راحت باشید
سرشو تکون داد
«اوهوم...خب وایسید بگم بیارن
شماره کسی رو گرفت با گفت(محموله رو بیارید)گوشی رو قطع کرد و بعد دو سه دقیقه که با چهره پر انرژی و لبخند هوسوک پر شد،پنج تا جنبه اووردن که دقیقا جعبه های حمل اسلحه بود.قرار بود تمام این جزئیات و تک تکشون رو گزارش بده اما...اما از مسی مثل هوسوک خوشش اومده بود!
نه اینکه حسی بهش داشته باشه.رفتار هوسوک اونو سمت خودش کشیده بود و نمیخواست این ادم رو بفروشه
- ۳.۹k
- ۰۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط