خب فصل دوم شروعیددد✨
Under the MOONLIGHT 2
P1
-تهیونگ اینقدر نیا برین به زندگی من
÷عه ببخشید.کاری به زندگی شما ندارم.میخوام این دختر رو از دستت نجات بدم
+من؟
تهیونگ سمت هرین رفت و دستش رو گرفت و دنبال خودش کشید
×تهیونگ کجا؟اینجا چ خبره؟
-هی کجا میبریش
+داریم...کجا میریم
جونگکوک عصبانی شد.مخصوصا وقتی ترس رو توی چشمای هرین دید.رفت و از پشت شونه تهیونگ رو کشید که باعث شد تهیونگ برگرده و روبهروش قرار بگیره.
-هوی مرتیکه.حرف تو کلت نمیره نه
تهیونگ دستای یخ کرده هرین رو رها کرد و یقهی جونگکوک رو گرف و به عقب هل داد.
×هین..تهیونگ چیکار میکنیی؟
+ولش کن
درحالی که یقهی جونگکوک رو گرفته بود،تو صورتش داد زد
÷میفهمی؟میفهمی داری چیکار میکنی؟تو رابطمون رو خراب کردی برا کارای کثیفت.کاش حداقل الان منو بیشتر از خودت متنفر نمیکردی.میدونی چقدر حسرت لحظاتی که باهم بودیم رو خوردم؟
لینا و هرین،هردو با تعجب و شک به حرفای تهیونگ گوش میکردن.اون چند نفر مشتری و کافه دار،همه نظاره گر بودن و از ترس حرکتی نمیزدن.دستای جونگکوک روی دستای تهیونگ نشست.
-اونجوری که فک میکنی نیس.باید باهات حرف بزنم ولی اینجا نمیشه
چند دقیقه توی چشمای خنثی و سرد هم زل زدن.
از اونور هرین تمام جرعتشو جمع کرد و رفت وسطشون ایستاد و جداشون کرد
+بسه دیگه (نسبتا بلند)میشه بگید اینجا چه خبره؟بعدشم به دور و برتون نگاه کنید.همه ترسیدن.برین بیرون بعدشم منو لینا اینجا هویج نیستیم.پس اول بهمون توضیح میدین چه خبره بعد هر کاری خواستین بکنید باهم
جونگکوک تک خنده ای کرد و با همون نگاه گرمش به هرین نگاه کرد
-باشه هویج کوچولو...بیاین بریم بیرون
هرین جوابی برای گفتن نداشت پس فقط سرشو انداخت پایین تا چهرش که از خجالت اب شده بود پیدا نباشه.لینا خندش گرفت
×هویج کوچولووووو
+زهر مار
هرین هر سه نفر رو فرستاد بیرون و برگشت روبه همه
+من..از همه معذرت میخوام
بعد حرفش سریع رفت بیرون
×خب اقایون منتظریم
Under the MOONLIGHT 2
P1
-تهیونگ اینقدر نیا برین به زندگی من
÷عه ببخشید.کاری به زندگی شما ندارم.میخوام این دختر رو از دستت نجات بدم
+من؟
تهیونگ سمت هرین رفت و دستش رو گرفت و دنبال خودش کشید
×تهیونگ کجا؟اینجا چ خبره؟
-هی کجا میبریش
+داریم...کجا میریم
جونگکوک عصبانی شد.مخصوصا وقتی ترس رو توی چشمای هرین دید.رفت و از پشت شونه تهیونگ رو کشید که باعث شد تهیونگ برگرده و روبهروش قرار بگیره.
-هوی مرتیکه.حرف تو کلت نمیره نه
تهیونگ دستای یخ کرده هرین رو رها کرد و یقهی جونگکوک رو گرف و به عقب هل داد.
×هین..تهیونگ چیکار میکنیی؟
+ولش کن
درحالی که یقهی جونگکوک رو گرفته بود،تو صورتش داد زد
÷میفهمی؟میفهمی داری چیکار میکنی؟تو رابطمون رو خراب کردی برا کارای کثیفت.کاش حداقل الان منو بیشتر از خودت متنفر نمیکردی.میدونی چقدر حسرت لحظاتی که باهم بودیم رو خوردم؟
لینا و هرین،هردو با تعجب و شک به حرفای تهیونگ گوش میکردن.اون چند نفر مشتری و کافه دار،همه نظاره گر بودن و از ترس حرکتی نمیزدن.دستای جونگکوک روی دستای تهیونگ نشست.
-اونجوری که فک میکنی نیس.باید باهات حرف بزنم ولی اینجا نمیشه
چند دقیقه توی چشمای خنثی و سرد هم زل زدن.
از اونور هرین تمام جرعتشو جمع کرد و رفت وسطشون ایستاد و جداشون کرد
+بسه دیگه (نسبتا بلند)میشه بگید اینجا چه خبره؟بعدشم به دور و برتون نگاه کنید.همه ترسیدن.برین بیرون بعدشم منو لینا اینجا هویج نیستیم.پس اول بهمون توضیح میدین چه خبره بعد هر کاری خواستین بکنید باهم
جونگکوک تک خنده ای کرد و با همون نگاه گرمش به هرین نگاه کرد
-باشه هویج کوچولو...بیاین بریم بیرون
هرین جوابی برای گفتن نداشت پس فقط سرشو انداخت پایین تا چهرش که از خجالت اب شده بود پیدا نباشه.لینا خندش گرفت
×هویج کوچولووووو
+زهر مار
هرین هر سه نفر رو فرستاد بیرون و برگشت روبه همه
+من..از همه معذرت میخوام
بعد حرفش سریع رفت بیرون
×خب اقایون منتظریم
- ۳.۸k
- ۰۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط