واژه ها گم میشوند و من میان افکارم قلم را از دست میدهم

واژه ها گم میشوند و من میان افکارم قلم را از دست میدهم
دیدگاه ها (۰)

شب جامه‌ی سیاهش را بر تن افکنده و من در سکوتش غریب‌تر از همی...

ــ دوستش داشتی؟ــ آری...چون جان خویشــ چقدر؟ــ به وسعت تمامی...

چرا هیچوقت از قلبی که عاجزانه توی اون کالبد مرده براش میتپید...

ای غریب آشنا...روی بنمای و پرده از جمال برگیرکه دل من در الت...

گاه مینویسم!اما پایانش نامعلوم گه گاهی گم میشوم میان حس هایی...

‍  🌙کاش امشب یک قراری داشتیم ...بی تو حتــی واژه ها گم می شو...

دست به بند میدهم گر تو اسیر می بری ...!!!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط