#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_241


کنجکاو بهم زل زد

_کجا میری؟
_شرکت
_این وقت شب؟

حوصله پرسشای مسخرشو نداشتم ولی حس خوبی بهم میداد که نگرانه..

_اره کار دارم.. بعدشم ساعت هنوز 7 عه
_که اینطور

سمت در ورودی پا تند کردم و بعد سرجام مکث کردم
رومو برگردوندم

_میخوای بیای؟ بچها رفتن حوصلت سر میره

انگار دنیارو بهش داده باشن مثل بچها بپر بپر کردو دستاشو بهم کوبید
حیران تک خنده ای کردم.. فسقلی بامزه.
گفت میره که اماده شه..
سوار ماشین شدم
حدود بیست دقیقه گذشت تا بالاخره سر کله لیلی پیدا شد
نگاهی به سرتاپاش انداختم
مثل همیشه زیبا
میدونم اخر اینو ازم میدزدن
دیگه نباید بزارم تنهایی بیرون بره
چی دارم میگم؟
همین حالا هم نمیزارم
وقتی به خودم اومدم که توی ماشین نشسته بود
ماشینو روشن کردم و از حیاط زدم بیرون

+ عجیبه نه
_چی عجیبه؟
+همیشه وقتی میبو//سیدمت لـ بت کب/ود  میشد ولی الان میبینم نه اصلا؟

میخواستم اذیتش کنم و موفقم شدم
گونه هاش شروع کردن به سرخ و سفید شدن
خنده تو گلویی کردم و به جلوم خیره شدم

_خیلی بی شرمی
+میدونم

220 لایک
دیدگاه ها (۳۲)

#Gentlemans_husband#season_Third#part_242چشم غره ای نثارم کر...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_243لیلی دید که عصبیم س...

این هم گروه سروش واسه کسایی که میخواستن و سروش دارنhttps://s...

#Gentlemans_husband#The_End_of_season_two#part_240بهم نگاهی ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_246+جوابی نشنیدم! همه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط