#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_220
چند قدمی در ایستادم
نمیدونم چرا چراغا خاموش بود! یکم عجیبه..
درو باز کردم و با صدای دست جیغ هورا و کلی برف شادیو گلو بل بل
توی بهت بودم و از جلوی در ورودی تکون نمیخوردم
مادر جون سمتم اومدو بـ..غلم کرد
_تولدت مبارک دخترم!
با یاداوری اینکه الان تولدمه مغزم سوت کشید
چطوری یادم رفته بود؟
ناخدا گاه اشکی از گوشه چشمم سرازیر شدو دست به دست مادر جون وارد خونه شدیم
تازه به محیط دقت بیشتری کردم
خونرو با سلیقه تزیین کرده بودنو چراغای رنگی رنگی اویزون بود
کسایی که اونجا بودن جودی، جیسو، جنی، تهیونگ، جیمین، جین، رزی، نامجون، و صد البته جونگکوک!
واقعا بدجور سوپرایز شده بودمو توی پوست خودم نمیگنجیدم... از هیـ.جان زبونم نمی چرخید حرفی بزنم...
جودی سمتم اومدو بغـ.لم کرد
_تولدت مبارک عروووسک!
به نوبت همه دخترارو بغـ.ل کردم و با پسرا دست دادم.
سمت جونگکوک که رفتم دوباره ناخدا گاه بغضم گرفت ولی بغضم از خوشحالی بود!
بی تفاوت به بقیه پریدم توی بغلشو لپشو اروم گا.ز گرفتم
اخ ارومی گفت و متقابل بغـلم کرد
_تولد 18 سالگی و به سن قانونی رسیدنت مبارک کوچولو!
+خیلی خیلی ممنون!
تک خنده ای کردو از بغـ.لش بیرون اوردتم
یه نگاه از سر تا پا بهم انداخت..
با انجام این کار منم ناخواسته به خودم زل زدم... با دیدن کت لـ.بم رو گاز گرفتم...
اصلا متوجه وجود کت توی تـ.نم نبودم
جونگکوک خندید و نگاهشو ازم گرفت..
رومو برگردوندم سمت در ولی به چه قیمتی؟ همینکه رومو برگردوندم نامجون یه بادکنک جلوم ترکوند و کلی چیز میز ازش زد بیرون
جیغ فرا بنفشی کشیدم و نزدیک بود از ترس به پشت بیوفتم..
_تولدت مبارکککک
+تولد چه مبارکی مرتیکه؟
خواستم سمتش خیز بردارم که با دیدن پدرجون خودمو کنترل کردم تا ابروم پیشش نره
سمتم اومدو روی سرمو بوسیـ..د
_تولدت مبارک دخترم
200 لایک
#Season_two
#part_220
چند قدمی در ایستادم
نمیدونم چرا چراغا خاموش بود! یکم عجیبه..
درو باز کردم و با صدای دست جیغ هورا و کلی برف شادیو گلو بل بل
توی بهت بودم و از جلوی در ورودی تکون نمیخوردم
مادر جون سمتم اومدو بـ..غلم کرد
_تولدت مبارک دخترم!
با یاداوری اینکه الان تولدمه مغزم سوت کشید
چطوری یادم رفته بود؟
ناخدا گاه اشکی از گوشه چشمم سرازیر شدو دست به دست مادر جون وارد خونه شدیم
تازه به محیط دقت بیشتری کردم
خونرو با سلیقه تزیین کرده بودنو چراغای رنگی رنگی اویزون بود
کسایی که اونجا بودن جودی، جیسو، جنی، تهیونگ، جیمین، جین، رزی، نامجون، و صد البته جونگکوک!
واقعا بدجور سوپرایز شده بودمو توی پوست خودم نمیگنجیدم... از هیـ.جان زبونم نمی چرخید حرفی بزنم...
جودی سمتم اومدو بغـ.لم کرد
_تولدت مبارک عروووسک!
به نوبت همه دخترارو بغـ.ل کردم و با پسرا دست دادم.
سمت جونگکوک که رفتم دوباره ناخدا گاه بغضم گرفت ولی بغضم از خوشحالی بود!
بی تفاوت به بقیه پریدم توی بغلشو لپشو اروم گا.ز گرفتم
اخ ارومی گفت و متقابل بغـلم کرد
_تولد 18 سالگی و به سن قانونی رسیدنت مبارک کوچولو!
+خیلی خیلی ممنون!
تک خنده ای کردو از بغـ.لش بیرون اوردتم
یه نگاه از سر تا پا بهم انداخت..
با انجام این کار منم ناخواسته به خودم زل زدم... با دیدن کت لـ.بم رو گاز گرفتم...
اصلا متوجه وجود کت توی تـ.نم نبودم
جونگکوک خندید و نگاهشو ازم گرفت..
رومو برگردوندم سمت در ولی به چه قیمتی؟ همینکه رومو برگردوندم نامجون یه بادکنک جلوم ترکوند و کلی چیز میز ازش زد بیرون
جیغ فرا بنفشی کشیدم و نزدیک بود از ترس به پشت بیوفتم..
_تولدت مبارکککک
+تولد چه مبارکی مرتیکه؟
خواستم سمتش خیز بردارم که با دیدن پدرجون خودمو کنترل کردم تا ابروم پیشش نره
سمتم اومدو روی سرمو بوسیـ..د
_تولدت مبارک دخترم
200 لایک
- ۵۰.۶k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط