آخرین ستاره فصل دوم
P.5
اولیویا جونگکوک
رو برد سمت هال
نشوندش رو مبل
اولیویا: چیزی میخوری؟
جونگکوک: نه
فقط بگو اینجا چیکار میکنی
اولیویا نگاه غمگینی انداخت
اولیویا: منو تهیونگ سه ماهه ازدواج کردیم
جونگکوک با شنیدن این حرف سرش گیج رفت
جونگکوک: اون وقت چرا؟
اولیویا: شاین خیلی بهونمو میگرف
برای همین منو زن خودش کرد
جونگکوک : همیشه تهیونگ وسط زندگیه منه
همیشه مزاحمه
اون از کارینا
حالام شاین
بعدشم تو
اولیویا: من راضیم
جونگکوک: راضی بودن تو مهم نیس
مهم اینه من ازتو خوشم میاد و میخوامت
حداقل مث کارینا پنهون کارو دروغگو نیستی
اولیویا با این حرف لرزید
کارینا دروغگو نبود
اتفاقا اون کسی که دروغگو بود خود اولیویا بود
همه اینا زیر سر اونه
ولی کسی نباید بفهمه...
جونگکوک بلند شد و اومد روبه روی اولیویا و بلندش کرد
جونگکوک: تورو دیگه از دست نمیدم
من میخوامت
میبرمت یجای دور
فقط باهام بیا
اولیویا: تو به من اعتماد داری؟
جونگکوک: اگه تو نمیگفتی که اتاق تهیونگ و کارینا رو بگردم شاید هیچوقت خبر دار نشده بودم
تو از کجا میدونستی؟
اولیویا نمیدونست چی بگه
دستاش یخ کرده بود و میلرزید
اولیویا: عاممم...عمم خخب....قبلا با کارینا دوست بودم دیگه
خودش گفته بود و میدونستم
منم نمیخواستم بهت خیانت شه برا همین گفتم بهش
جونگکوک: میشه تهیونگ رو دوست نداشته باشی دیگه؟
اولیویا: نه نمیشه..
جونگکوک از اولیویا دور شد
جونگکوک: ولی من دوستت دارم
اولیویا گفت:
نمیشه من نقش یه مادر رو دارم
جونگکوک دستشو دور کمر اولیویا حلقه کرد:
نقش مادر یه پرنسسی که اسمشو گذاشتم شاین
خیلی خوشحالم که تو از الان به بعد مادرشی
و بوسه ای کوتاهی روی لب کارینا گذاشت
کوک خواست از خونه بره بیرون که اولیویا فکری به سرش زد و گفت:
هی صبر کن
نمیتونی همینطوری بری بیرون
میگیرنت الان قطعا دنبالتن
جونگکوک: چیکار کنم؟
اولیویا کلیدی به جونگکوک داد:
بیا این کلید خونمه
فعلن یه مدت برو اونجا تا اوضاع بهتر شه
بعدش خودم با شاین میام دنبالت که بریم یه جای دور و هویتمونو عوض کنیم و باهم زندگی کنیم
جونگکوک:تو.... تومگه تهیونگ رو دوست نداری؟
باهاش بمونو زندگی کن
اولیویا: نه من نمیتونم با کسی که منو بخاطر خودم نمیخواد زندگی کنم
بعدشم تو خیلی بهتر از اونی
دخترتم میارم پیش خودت
مگه بهم اعتماد نداری؟
اولیویا تهیونگ رو دوست داشت ولی اون حسی به اولیویا نداشت
برای همین اولیویا تصمیم گرفت که با شاین دختری که عاشقشه با کوک فرار کنه
پس این بهترین نقشه بود... .
جونگکوک قبول کرد که توی اون خونه منتظر اولیویا بمونه... .
____________________________________________-
ادامه دارد... .
P.5
اولیویا جونگکوک
رو برد سمت هال
نشوندش رو مبل
اولیویا: چیزی میخوری؟
جونگکوک: نه
فقط بگو اینجا چیکار میکنی
اولیویا نگاه غمگینی انداخت
اولیویا: منو تهیونگ سه ماهه ازدواج کردیم
جونگکوک با شنیدن این حرف سرش گیج رفت
جونگکوک: اون وقت چرا؟
اولیویا: شاین خیلی بهونمو میگرف
برای همین منو زن خودش کرد
جونگکوک : همیشه تهیونگ وسط زندگیه منه
همیشه مزاحمه
اون از کارینا
حالام شاین
بعدشم تو
اولیویا: من راضیم
جونگکوک: راضی بودن تو مهم نیس
مهم اینه من ازتو خوشم میاد و میخوامت
حداقل مث کارینا پنهون کارو دروغگو نیستی
اولیویا با این حرف لرزید
کارینا دروغگو نبود
اتفاقا اون کسی که دروغگو بود خود اولیویا بود
همه اینا زیر سر اونه
ولی کسی نباید بفهمه...
جونگکوک بلند شد و اومد روبه روی اولیویا و بلندش کرد
جونگکوک: تورو دیگه از دست نمیدم
من میخوامت
میبرمت یجای دور
فقط باهام بیا
اولیویا: تو به من اعتماد داری؟
جونگکوک: اگه تو نمیگفتی که اتاق تهیونگ و کارینا رو بگردم شاید هیچوقت خبر دار نشده بودم
تو از کجا میدونستی؟
اولیویا نمیدونست چی بگه
دستاش یخ کرده بود و میلرزید
اولیویا: عاممم...عمم خخب....قبلا با کارینا دوست بودم دیگه
خودش گفته بود و میدونستم
منم نمیخواستم بهت خیانت شه برا همین گفتم بهش
جونگکوک: میشه تهیونگ رو دوست نداشته باشی دیگه؟
اولیویا: نه نمیشه..
جونگکوک از اولیویا دور شد
جونگکوک: ولی من دوستت دارم
اولیویا گفت:
نمیشه من نقش یه مادر رو دارم
جونگکوک دستشو دور کمر اولیویا حلقه کرد:
نقش مادر یه پرنسسی که اسمشو گذاشتم شاین
خیلی خوشحالم که تو از الان به بعد مادرشی
و بوسه ای کوتاهی روی لب کارینا گذاشت
کوک خواست از خونه بره بیرون که اولیویا فکری به سرش زد و گفت:
هی صبر کن
نمیتونی همینطوری بری بیرون
میگیرنت الان قطعا دنبالتن
جونگکوک: چیکار کنم؟
اولیویا کلیدی به جونگکوک داد:
بیا این کلید خونمه
فعلن یه مدت برو اونجا تا اوضاع بهتر شه
بعدش خودم با شاین میام دنبالت که بریم یه جای دور و هویتمونو عوض کنیم و باهم زندگی کنیم
جونگکوک:تو.... تومگه تهیونگ رو دوست نداری؟
باهاش بمونو زندگی کن
اولیویا: نه من نمیتونم با کسی که منو بخاطر خودم نمیخواد زندگی کنم
بعدشم تو خیلی بهتر از اونی
دخترتم میارم پیش خودت
مگه بهم اعتماد نداری؟
اولیویا تهیونگ رو دوست داشت ولی اون حسی به اولیویا نداشت
برای همین اولیویا تصمیم گرفت که با شاین دختری که عاشقشه با کوک فرار کنه
پس این بهترین نقشه بود... .
جونگکوک قبول کرد که توی اون خونه منتظر اولیویا بمونه... .
____________________________________________-
ادامه دارد... .
- ۹.۲k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط