..love or lust.. Part۷
☆عشق یا هوس★ [Part⁷]
همینطوری خشکم زده بود که یهوو همون سگه از فاصله ای که تو چند لحضه حفظش کرده بودم رونابود کرد و سمتم هجوم آورد..
از شوک بدی که یهو بهم وارد شده بود و هورمون ترسمو بیشتر افزایش میداد نا خواسته چشم هامو بستمو پریدم تو بغل یکی از افراد اون اقا مرموزه...(تیکه اخرش کیوت نشد)
بدن ورزیده گنده مندش وقتی براید استایل بغلش بودم
قشنگ حس میشد و گرمای یهویی و سوزناکی رو روی تنم و کف دستام به جا میزاشت...
گرمای عجیبش که با رایحه تلخ و بوی سیگار مخلوط شده بود باعث شده بود لحضه ای نخوام ازش دل بکنم و کاملا میتونستم اعتراف کنم...نمیشد این خصوصیات کشنده رو حضم کرد....
.
افکارم رو کنار زدم و اروم چشم هامو باز کردم تا بتونم از بغلش پایین بیام..... با اینکه قلبم به شدت مخالف این کار بود..
.
اروم چشم هامو باز کردم و با دستم مالیدمشوم تا دیدم بهتر شه و از طاری در بیاد ....
با برخورد لحضه ای با نیمرخ خشن و سرد جلو روم چشمام ازحدقه زد بیرون..... او.ن... اوون همون..لیدر خلافکارا بود..
همون مرد مرموز با اون چشم های سرد خالی از احساساتش
... شتتت!... میسو چی کار کردی!!!...حتی اگه یه درصد هم امکان داشت ولم کنه روهم الان تو این موقعیت عذاب آور از بین بردی لعنتی!!!!(تو دلش)
خودمو لعنت میفرستادم که یهو برگشت و باز با اون چشم های سرد و خشنش خنصام کرد.. وبا کمی شیطنت گف: خوش میگذره نیم وجبی!... (نگاه شیطنت کامل) یا....
صدای بمش هر کلمه ای که به زبون میاورد رو خشن و دارک ترش میکرد...
.
بعد لقب گذاشتن روم لحضه ای مکث کرد و به شونه های برحنم که از لباس پوشیدم بیرون زده بود و به شدت
جلب توجو میکرد نگاه کرد..(ذوق مرگمممم)
و حال نگاهش کاملا شیطنت آمیز بود...از افکار و سناریو های تو کلش ترسیدم و با قرار دادن انگشت اشارم روی لب هاش مانع بیرون ریختن افکار کثیفش شدم و در حالی که انگشتم اشارم رو لب هاش جا خشک کرده بود گفتم:
میسو:کافیه!..لطفا بزارم زمین..همین الان!...
....:&
می خواست حرف بزنه اما مانعش میشدم که یهوو دستمو با شتاب از رو لبش جدا کرد و درحالی که به شدت تو مشتش میفشرد گف: فکر نکنم اگه بفهمی من کی ام لحضه ای بخوای جرعت کنی تو چشم هام شجاعانه زل بزنی.. چه برسه به لم دادن تو بغلم کوچولو.(ترسناک)
میسو: عه! .. جدی میفرمایید جناب! ...اوخی ترسیدم!..
روانی!(چشم غره)
برای فرار کردن از چشم های تسخیر کنندش و گرمای خوش آیندش و ارامش عجیبش که به تن سردم وارد میکرد کاملا گرم شده بودم و گرمای سوزناکش از پاهام تا گونه هام بالا اومدن...
&: هه..(پوزخند).. فکر میکردم خیلی شجاعی که داری باهام اینطوری رفتار میکنی ولی حالا.. میفهمم که همش ساختگیه نیم وجبی.
تا اومدم مخالفت کنم محکم یهووو
«ادامه دارد»
(کامنت لایک فراموش نشه!)
چطوره؟
همینطوری خشکم زده بود که یهوو همون سگه از فاصله ای که تو چند لحضه حفظش کرده بودم رونابود کرد و سمتم هجوم آورد..
از شوک بدی که یهو بهم وارد شده بود و هورمون ترسمو بیشتر افزایش میداد نا خواسته چشم هامو بستمو پریدم تو بغل یکی از افراد اون اقا مرموزه...(تیکه اخرش کیوت نشد)
بدن ورزیده گنده مندش وقتی براید استایل بغلش بودم
قشنگ حس میشد و گرمای یهویی و سوزناکی رو روی تنم و کف دستام به جا میزاشت...
گرمای عجیبش که با رایحه تلخ و بوی سیگار مخلوط شده بود باعث شده بود لحضه ای نخوام ازش دل بکنم و کاملا میتونستم اعتراف کنم...نمیشد این خصوصیات کشنده رو حضم کرد....
.
افکارم رو کنار زدم و اروم چشم هامو باز کردم تا بتونم از بغلش پایین بیام..... با اینکه قلبم به شدت مخالف این کار بود..
.
اروم چشم هامو باز کردم و با دستم مالیدمشوم تا دیدم بهتر شه و از طاری در بیاد ....
با برخورد لحضه ای با نیمرخ خشن و سرد جلو روم چشمام ازحدقه زد بیرون..... او.ن... اوون همون..لیدر خلافکارا بود..
همون مرد مرموز با اون چشم های سرد خالی از احساساتش
... شتتت!... میسو چی کار کردی!!!...حتی اگه یه درصد هم امکان داشت ولم کنه روهم الان تو این موقعیت عذاب آور از بین بردی لعنتی!!!!(تو دلش)
خودمو لعنت میفرستادم که یهو برگشت و باز با اون چشم های سرد و خشنش خنصام کرد.. وبا کمی شیطنت گف: خوش میگذره نیم وجبی!... (نگاه شیطنت کامل) یا....
صدای بمش هر کلمه ای که به زبون میاورد رو خشن و دارک ترش میکرد...
.
بعد لقب گذاشتن روم لحضه ای مکث کرد و به شونه های برحنم که از لباس پوشیدم بیرون زده بود و به شدت
جلب توجو میکرد نگاه کرد..(ذوق مرگمممم)
و حال نگاهش کاملا شیطنت آمیز بود...از افکار و سناریو های تو کلش ترسیدم و با قرار دادن انگشت اشارم روی لب هاش مانع بیرون ریختن افکار کثیفش شدم و در حالی که انگشتم اشارم رو لب هاش جا خشک کرده بود گفتم:
میسو:کافیه!..لطفا بزارم زمین..همین الان!...
....:&
می خواست حرف بزنه اما مانعش میشدم که یهوو دستمو با شتاب از رو لبش جدا کرد و درحالی که به شدت تو مشتش میفشرد گف: فکر نکنم اگه بفهمی من کی ام لحضه ای بخوای جرعت کنی تو چشم هام شجاعانه زل بزنی.. چه برسه به لم دادن تو بغلم کوچولو.(ترسناک)
میسو: عه! .. جدی میفرمایید جناب! ...اوخی ترسیدم!..
روانی!(چشم غره)
برای فرار کردن از چشم های تسخیر کنندش و گرمای خوش آیندش و ارامش عجیبش که به تن سردم وارد میکرد کاملا گرم شده بودم و گرمای سوزناکش از پاهام تا گونه هام بالا اومدن...
&: هه..(پوزخند).. فکر میکردم خیلی شجاعی که داری باهام اینطوری رفتار میکنی ولی حالا.. میفهمم که همش ساختگیه نیم وجبی.
تا اومدم مخالفت کنم محکم یهووو
«ادامه دارد»
(کامنت لایک فراموش نشه!)
چطوره؟
- ۱۰.۴k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط