..love or lust.. Part6

☆عشق یا هوس★ [Part⁶]

درگیر افکار مزخرفم بودم که یهوو.. با قرا گرفتن دستی روی دهنم وفشرده شدن بازوم تو دستای شخصی ترس مثل بختکی یهو بهم هجوم آورد.
درحالی که ترس تمام وجودمو پرکرده بود برای فرار تقلا میکردم ولی فاییده ای نداشت...
در تلاش برای ازاد کردن این حصار بودم که بقل گوشم زمزمه وار گف: همین الان زکر خیرت بود خانم کوچولو...
امید وارم شکارم برای رئیس سرگرم کننده باشه..
(پوزخند صدا دار)
با تموم کردن حرفش اخرین ذره شجاعتم هم به باد رفت..
..چی!!!!..نه!.. نه نباید بزارم این کارو کنه‌!...
.
تا اومدم واکنشی نشون بدم محکم هلم داد واز میون همه غول بیابونی ها ردم کرد و جلو شخصی که روی مبل جلوم نشسته بود هل داد و بعد فورا از پشت به زانوهام زربه زد و باعث
شد بیوفتم و روی زانوهام فررود بیام
بدون توجه به شخص جلوم سعی
می کردم بلند شم و از این جهنم خودمو خلاص کنم ولی انگار تموم قدرتم رو یک جا  ازم گرفته بودن.... و به طرز عجیبی منطقی ترین دلیلی که درونم رو با گرمای زیادش روی پوستم میسوزوند حصار چشمای اون بود.. که با بلند نکردن سرم هم میشد فهمید پوزخدی از تمسخر و شیطنت درونش بیدار شده...
باید هرطور که میشد خودمو از این حصار چشم ها بیرون میکشیدم تا بیشتر با اون چشم های خفناکش قورتم نده....
.

حال سرنوشتم در دستان کسی بود که داشت با طمع بهم نگاه میکرد و برای شب های آیندش سناریو می ساخت...

معلوم نیست تو مغز کثیفش چی میگذشت که این چنین بهم زل زده بود و سکوتی مرگ بار رو به حرف زدن ترجیح داده بود...
تاحالا اینقدر از یه مرد نترسیده بودم و تنو بدنم نلرزیده بود ولی اینبار همچی فرق داشت...
.
سرم پایین بود که یهو یه سگ مشکی با خط های کرمی بهم نزدیک شد!...
از ترس فورا بلند شدم و ازش فرار کردم که اونم ازم دست برنمی داشت و منو بیشتر بیشتر دنبال میکرد و
منو ده دور دور اون دایره که غول بیابونی ها رو با یه خط دایره ای فاصله مینداخت دورش چرخوند...
درست یادمه از اون اتفاق بچگیم تا الان فوبیا شدید نسبت به سگ ها پیدا کردم و هرموقع با هاشون برخورد میکنم هرجور که شده و تا توان دارم
از ترس و شوک زیاد ازشون فرارمی کردم
اگه اون اتفاق حمله یه سگ تو بچگیم اتفاق نمی افتاد شاید الان هیچ ترسو فوبیایی نداشتم..
همین جوری دور خودم میچرخیدم که یهوو با دست های قدرتمندی که بازومو میفشردن سرجام وایسادم و با شوک به چشم های بی احساسش نگاه میکردم...
تابستون بود ولی با نگاه کردن به اون چشم های خوفناک
لحضه ای حس سرمای شدیدی درونم عبور کرد و تا سرم رسید..خشن.. خالی از هر نوع احساس...وحس سرما یه کشندش جز این خصوصیات چیزی درون اون چشم ها وجود نداشت......
کاملا خالی از هرنوع احساسی اضافی بود.
همینطوری خشکم زده بود که یهوووووو
دیدگاه ها (۲۳)

..love or lust.. Part۷

..love or lust.. Part۸

گودی گودییییییی. . . درخواستی شما قشنگام:)))) ☆♥لایک و کامنت...

وایب شخصیت های اصلی فیک: ..love or lust.. ☆عشق یا هوس★اسلای...

شوهر دو روزه. پارت۵0

پارت چهام گمشده ای شرق

game of love and hate(part 29)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط