رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

part 9

×همه داخل انباری بودیم حالم اصلا خوب نبود چرا مارو باید داخل انباری کنند همینجوری با خودم کلنجار میرفتم که صدای جیمین رو شنیدیم راستش خیلی ذوق کردم آروم بدون اینکه کسی متوجه بشه در انباری رو یکم باز کردم که متوجه جیمین کنار دختری شدم....اگه اونننن..... نه امکان نداره حتما فامیلشون هست اره ... چیزی بیشتر نیست همینجوری نگاشون میکردم که دختره با حالت لوس به جیمین می‌چسبید یعنی چه دختره اشغال پشت در منتظر موندم تا وارد سالن عمارت بشن و بعد وارد بشم وقتی رفتن سریع از انباری زدم بیرون که صدای رقص و آهنگ همه عمارت رو گرفته بود با تعجب به سمت در عمارت رفتم و آروم درو باز کردم همون قدر که بتونم اطرافم رو ببینم کافیه همینجوری نگاشون میکردم که جیمین جلو پا دختره زانو زد و بهش پیشنهاد داد باورم نمیشد همه چیزم تمام شد من .... اشکام شروع به ریختن کرد منی که عاشقش بودم الان با یک دختر دیگه هست ولی چه توقعی هست من یک ندیمه بدبخت بیشتر نیستم یکی که از بچگی پدر مادرش رو از دست داد و هیچکی اونو نخواست اشکام همینجوری می‌ریخت که صدای رد و برق بلند شد راستش فوبیا رد و برق داشتم ولی اون موقع هیچی برام مهم نبود فقدر گریه میکردم که صدایی از پشت سرم شنیدم صداش آشنا بود نگاهی به عقب کردم که ارباب رو دیدم میتونستم خشم و اعصبانیت رو از چشماش ببینم ولی من همچنان گریه میکردم که با صدای بلند شروع کرد به داد زدن
_ اشغال بدرد نخور مگه نگفتم از انباری بیرون نایی هااااا (‌عربده)
× با بدترین حالت ممکن داد میزد که موهامو دور دستش پیجید و منو داخل اتاق شکنجه برد و شروع کرد به شلاق زدن ولی چیزی نمیگفتم فقدر دبرس نگاش میکردم همه چیزم رفت کسی که عاشق بودم رفت اون با یکی دیگه بود اشکام شروع به ریختن کرد نه از درد بدنم بلکه از درد قلبم

ویو نیم ساعت بعد ....🌌


حمایت یادتون نره تنکیو بای بای ⚘💪
دیدگاه ها (۶۶)

رمان جونکوک ( عمارت ارباب)

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

ولی اون همه چیزه منه🌌🤏🥺https://wisgoon.com/werdvil

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

رمان ( عمارت ارباب)

رمان ( عمارت ارباب)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط