نمی‌دونم از کجا شروع شد...
شاید از همان روزهایی که حرف‌ها کمتر شد،
سکوت‌ها بیشتر.
هیچ‌کس نفهمید چی شد.
خودم هم نه.

فقط یه روز دیدم چیزی توی صداش عوض شده.
نه سرد، نه خسته…
فقط خالی.

بعدش.... رفت.
نه دعوا، نه خداحافظی،
فقط یه جمله‌ی ساده:
«خسته‌ام.»

و من هم چیزی نگفتم.
نه از بی‌احساسی
از اینکه نمی‌دونستم چی باید بگم.

از اون روز، زمان گذشت.
بی‌سروصدا،
مثل باری که رو دوشمه و فراموش نمی‌شه،
فقط یاد گرفتم چطور باهاش راه برم.

روزها پرن، اما هیچ‌کدوم واقعی نیستن.
می‌خندم، کار می‌کنم، حرف می‌زنم،
ولی همه‌چی یه لایه نازک داره،
یه پوسته که از درونش هیچ خبری نیست.

گاهی وسط کار، یا توی خیابون،
یه بوی آشنا، یه تکه آهنگ، یه جمله از زبان یه غریبه،
یه لحظه همه‌چی وای‌میسته.
مثل اینکه یه چیزی از ته ذهنم بیدار می‌شه،

شب‌ها خونه ساکته.
همه‌چیز سر جاشه، تمیز، مرتب.
و یه سکوت سنگین که باهامه .
حتی اونم حالا برام آشناست،
مثل صدای نفس خودم.

هنوز چند تا عکس مونده تو گوشیم.
مثل خاطره‌هایی که نمی‌خوان فراموش بشن،
فراموش که نمیشن!!!
زنده هم نیستن اما.

گاهی با خودم می‌گم تموم شده!
ولی ته دلم یه صدای آروم میگه
«نه، فقط ساکته».
حق با اونه.عشق نمی‌میره،
فقط یاد می‌گیره چطور صداشو بیاره پایین.

نمی‌دونم دلتنگم، یا فقط خسته.
گاهی لبخند می‌زنم بی‌دلیل،
نه از خوشی!!!، از اینکه هنوز بلدم.

مدام مرور میکنم!!!
چیز خاصی نبود،
فقط دو تا آدم که یه مدت با هم بودن
بعدش هرکدوم راه خودشونو رفتن.
من سهم خودمو گرفتم
یه خالی که پر نمی‌شه!!!،
یه آرامش تلخ که شبیه تسلیم شدنه.

حالا فقط ادامه می‌دم.
نه برای چیزی، نه به خاطر کسی.
از روی عادت.
نمی‌گم خوشحالم،
ولی بد هم نیستم.
یه جور میونه‌ی خسته و بی‌صدا.
شاید همین اسمش زندگی باشه.
.
.
.
.
.
.

سکوت، فریاد، حرف های ناگفته... 🌙

١۴٠۴/٠٨/٢١ ✍️

‪‪
دیدگاه ها (۸)

⁨شاید پشیمانت کند غم روزی از این عشق‎پروانه‌ام پر وا نکن می‌...

شب، بوی گیسوانت را دارد.بادی که از سمت پنجره می‌وزد، ردّ لبخ...

گاهی دوست داشتن، خودش زخمى ست كه هيج وقتخوب نمى شود.دوستش دا...

⁨⁨⁨دلم برایت تنگ می‌شودمیدانم هیچ‌وقت واقعاً کنارم نخواهی بو...

...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط