دلم برایت تنگ میشود
میدانم هیچوقت واقعاً کنارم نخواهی بود.
نه دستی، نه نگاهی، نه لبخندی …
اکنون میانِ خیال و واقعیت نفس میکشم.
دوستش داشتم، بیآنکه داشته باشمش.
نه از روی رؤیا، نه از کمبود،
از حسی که نمیدانم از کجا پیدا شد
و چرا اینقدر کشنده و زهر آگین است.
حرفهای بینمان کجا رفت؟؟!!!
اکنون هزار حرف ناگفته در سکوتِ ذهنم جاری ایست.
چه میشود یکبار.... فقط یکبار
آن هم فقط از دور ببینمت....
دوست دارم همان لحظه دنیا چند لحظه آرامتر بچرخد.
آنقدر آرام که با خیال راحت...
نفست بکشم....
ریه هایم پر شود از تو....
نقش بندد در تار و پود تنم
حیف....
صد حیف....
نشد که نشد...
نه مجالی برای دیدار بود
نه امیدی برای تکرار....
با گذشتِ زمان، فهمیدم قرار نیست چیزی بینمان اتفاق بیفتد
نه دیداری، نه شروعی، نه رها شدنی.
اما عجیـب است…
چقدر میشود بیهیچ «دلیل»ی،
کسی را در دل نگه داشت،
بدون نام، بدون نقش،
مثل ترانهای که هرگز ضبط نشد ولی هنوز در ذهن میچرخد.
گاهی از خودم میپرسم:
چطور میشود از نبودنِ کسی اینهمه پُر شد؟
و پاسخش همیشه یکیست:
دوست داشتن، همیشه به داشتن ربطی ندارد.
او شاید هیچوقت نفهمد،
اما من با همین احساسِ بیسرانجام،
بزرگتر شدم، عمیقتر، و تنهاتر.
.
.
.
.
.
.
دور، نرسیده، و هنوز زنده. R🌙
١۴٠۴/٠٨/١۸✍️
میدانم هیچوقت واقعاً کنارم نخواهی بود.
نه دستی، نه نگاهی، نه لبخندی …
اکنون میانِ خیال و واقعیت نفس میکشم.
دوستش داشتم، بیآنکه داشته باشمش.
نه از روی رؤیا، نه از کمبود،
از حسی که نمیدانم از کجا پیدا شد
و چرا اینقدر کشنده و زهر آگین است.
حرفهای بینمان کجا رفت؟؟!!!
اکنون هزار حرف ناگفته در سکوتِ ذهنم جاری ایست.
چه میشود یکبار.... فقط یکبار
آن هم فقط از دور ببینمت....
دوست دارم همان لحظه دنیا چند لحظه آرامتر بچرخد.
آنقدر آرام که با خیال راحت...
نفست بکشم....
ریه هایم پر شود از تو....
نقش بندد در تار و پود تنم
حیف....
صد حیف....
نشد که نشد...
نه مجالی برای دیدار بود
نه امیدی برای تکرار....
با گذشتِ زمان، فهمیدم قرار نیست چیزی بینمان اتفاق بیفتد
نه دیداری، نه شروعی، نه رها شدنی.
اما عجیـب است…
چقدر میشود بیهیچ «دلیل»ی،
کسی را در دل نگه داشت،
بدون نام، بدون نقش،
مثل ترانهای که هرگز ضبط نشد ولی هنوز در ذهن میچرخد.
گاهی از خودم میپرسم:
چطور میشود از نبودنِ کسی اینهمه پُر شد؟
و پاسخش همیشه یکیست:
دوست داشتن، همیشه به داشتن ربطی ندارد.
او شاید هیچوقت نفهمد،
اما من با همین احساسِ بیسرانجام،
بزرگتر شدم، عمیقتر، و تنهاتر.
.
.
.
.
.
.
دور، نرسیده، و هنوز زنده. R🌙
١۴٠۴/٠٨/١۸✍️
- ۷.۷k
- ۱۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط