رمان پادشاه زندگیم

رمان پادشاه زندگیم

پارت ۴۲


ارسلان، داشت از اپن می‌اومد پایین نزاشتم بلندش کردم دوباره نشودمش رو اپن بشین کوچولو

دیانا، نمیخوام،حرص،

ارسلان، حرص نخور برات خوب نیست

دیانا، کوفت

ارسلان، بشین جات خانم کوچولو میخوام برات یه چیزی دردست کن انگشتاتم بخوری

دیانا، ببینیم

ارسلان، ببین

دیانا، بعد چند دقیقه یه لقمه برام آورد

ارسلان، بفرمایید

دیانا، فقط یه لقمه بعد کلشو کردم تو دهنم چقدر خوشمزه بود

ارسلان، نه بازم هست

دیانا، از خود بیخود شدم پاهامو دور کمرش حلقه کردم دستامو دور گردنش بوسش کردم و گفتم لامصب چطوری اینقدر خوشمزه

ارسلان، دیگه دیگه به من میگن ارسلان

دیانا، بله فرفری
دیدگاه ها (۲۱)

رمان پادشاه زندگیم پارت ۴۳ارسلان، باهم داشتیم غذا می‌خوردیم ...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۴۴دیانا،ارسلان کی بریم برای تالارارس...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۴۱ارسلان، سرشو بوسه ای زدم از تخت بل...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۴۰دیانا، ارسلان ارسلان، جانم زندگیم ...

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ¹⁵..و اون سریع فشار دستاش رو دورم کم کرد و ب...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁶ بغلش کردم و بعد گفتم : خب دیگه ، ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط