در چشمانش غمی بی پایان داشت

در چشمانش غمی بی پایان داشت..
قلبش کمی ، فقط کمی میسوخت
لبانش دلتنگی را فریاد میزد..
و او ، فقط کمی خسته بود..



































































































_کافه تهکوک #TK













































































































































the memories of with you
دیدگاه ها (۶)

...._کافه تهکوک #TK the memories of with you

ته : کی بهت گفت تو یه پروانه ای؟!کوک : یکی یه بار باهام بحث ...

+من برگشتم!-زود اومدی...؟منتظرت بودم...+چرا؟-میخواستم بیای ت...

.. A‌įro‌kÿ:: 🫐---------------------------------------------...

🌾 آرامش در تنگنای اقتصادی(پست برای دفع جهل – سه‌زبانه)فارسی:...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط