( گناهکار ) 28 part

وارده کافه ای شد که دوست هایش منتظرش بودند شد با چشم هایش کافه را برانداز کرد تا دوست هایش را یافت کند، به سمت شون قدم برداشت
روی صندلی روبه روی آنها نشست یونگ آئه موهایش را پشت گوش اش داد و روبه دوستش گفت یونگ آئه: خوب تصمیمت چیه
ات : من همون روز گفتم نمی‌خوام کسی از این قضیه خبر دار بشه
یونگ آئه: درست ترین کارو می‌کنی
لی هی با ملایمتی نجوا کرد .. لی هی : بزرگ کردن یه نوجوان خیلی سخته ات اون بچه حق داره بدونه پدرش کیه
یونگ آئه: نه نمیشه بهتره کسی ندونه
ات :‌ میشه تمومش کنید این بحث رو همین جا می‌بندیم من نمی‌خوام یون بیول ناراحت بشه اگه این موضوع رو بفهمه ضربه بدی میبینه یون بیولم هنوز خیلی کوچیکه
ناراحت به پایین خیره شد چطور می‌تونست بهش بگه قلبش می‌شکست
ناراحت میشد مانند قلب مادرش که با هام یکسان شده غمگین لبخندی زد ات : جیمین شبی که تصمیم گرفت جلوی من با یکی دیگه نامزاد کنه منو کشت من دیگه جیمینی ندارم اونم فراموش کرده چه فایده ای داره منو اون الان فقط یه غریبه ایم باهم
لی هی باز هم پا فشاری کرد اون می‌دید ناراحتی هر دو دوست هایش را هم جیمین هم ات بیشتر به فکر پسر بچه ای زندگی خوبی نداشت بود
لی هی : جیمین هیچوقت فراموشت نکرده اون خیلی عوض شده بعد از تو دیگه نمی‌خنده خیلی حرف نمیزنه مهربون نیست پدر و مادرش رو دوست نداره یه دختر سیزده ساله داره از زنه مردش اصلا براش پدری نکرده بدتر از همه دیگه مادر و پدرش رو دوست نداره همین‌طور برادرش سوجون
باز هم بغض بدی سراغ آمد لب پایینش رو بین دندون هایش گرفت هرکاری میکرد تا با شنیدن اسم جیمین بغض نکنه اما بی فایده بود با صدای بغض داری گفت ات : اون هیچوقت عاشقم نبود همش دروغ بود
لی هی : اگه دروغ بود جیمین انقدر داغون نمیشد اون دیگه همون آدم سابق نیست سرد نگاه میکرد سرد برخورد می‌کنه بعد از اون شب جیمین به کل عوض شد دعوا بد رفتاری هرکاری میکرد که باعث دعواش با سوجون هم شد بخاطر همین سو جون بعد از ازدواج با یونگ آئه از خونه رفت میونه اون دو برادر تا به حال مثله سابق نشده
یونگ آئه: لی هی اذیتش نکن اون نمی‌خواد کسی بدونه کاره خوبی می‌کنه
ات از. روی صندلی بلند شده و با لحن آرومی نجوا کرد ات : به مین سو و سوجون نگید منو دیدین
بدون حرف دیگه ای قدم برداشت و آنجا را ترک گفت لی هی هم از کافه بیرون رفت یونگ آئه خیلی زود گوشی اش را برداشت و شماره پارک چین سان پدر جیمین رو گرفت دقیقه ای گذشت که جواب داد
یونگ آئه: پدر باید یه چیزی بهتون بگم درمورده جیمینه تبریک میگم شما به نوه دارید اونم پسر جیمینه....
دیدگاه ها (۴)

( گناهکار ) 29 part دختر داستان ذهنش بهم ریخته بود باید چی...

( گناهکار ) 30 part لحظه ای چند قدم دورتر ازش بین مه های غلی...

( گناهکار ) 27 part آشتی؟ فقط دلتنگی؟ یا یه پایان واضح؟ اگه ...

( گناهکار ) 26 part جیمین خنده تلخی کرد و با اخم رو پیشانیش...

( گناهکار ) ۴۳ part نگذاشت حرفی بزنه با عصبانیت سمتش هجوم بر...

پارت ۲۳ویو ات تو اون مهمونی کلی شیشه خون بود که حالمو بهم زد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط