p
p14
وسط مراسم پر زرقوبرق افتتاحیهی هلدینگ جدید همکار ات و برند مشهور کرهای بود. وسط سالن، با لباس سیاه جذب کوتاه با یقهی خاصش، توجه همه رو به خودش جلب کرده بود. میخندید، شوخی میکرد، نوشیدنی میخورد و لبخند از روی لبهاش برای یک لحظه کنار نمیرفت.
همون لحظه، کوک و سوا آه اونور سالن کنار یکی از میزها وایساده بودن. سوا آه داشت اذیت میشد؛ نه چون توی جمع غریب بود، چون کوک همش توجهش روی ات بود و همش پیشش میرفت.
سوا آه نگاهی پرمعنا به کوک انداخت و بعد دستشو گرفت و آروم گفت: – متوجهم، زیادی خوشگله، ولی نباید یکم به منم توجه کنی عزیزم؟
کوک نگاهی به سوا آه انداخت و گفت: – درسته… ولی به زیباییش توجه نمیکنم، به رفتارش… داره میخنده، ولی مثل قبل توی چشماش اون برق خاص و لبخندو نمیبینم.
سوا آه پوزخند زد: – با چیزایی که تعریف کردی اون یه آدم دیگهست توی سئول… پس طبیعیه چشماش برق نزنه. حالا بهنظرت یه نوشیدنی توی تراس مراسم چطوره عزیزم؟
کوک آخرین نگاه رو به ات انداخت، یاد یه چیز افتاد و گفت: – تو برو، منم الان میام.
بعد بدون حرف دیگهای سمت ات رفت.
ات مشغول حرف زدن بود که وقتی دید کوک نزدیک میشه از اون مردای هول فاصله گرفت.
– ات، تو دیشب به من زنگ زده بودی، درسته؟ بعدش من صبح هرچقدر بهت زنگ زدم جواب ندادی...
ات مستقیم توی چشمای کوک نگاه کرد، دستشو گذاشت روی بازوی کوک و گفت: – فقط دستم خورده بود… صبحم خیلی شلوغ بودم.
کوک لبخند زد و ات هم متقابلاً لبخند زد، ولی اون جمله توی مغز ات تکرار میشد: "فقط دستش خورده بود؟" یا واقعاً بعد از یه کابوس وحشتناک، بدون ذرهای فکر به کوک زنگ زده بود و کوک جواب نداده بود؟
با اومدن اون زن به دنیای کوک، ات داشت فراموش میشد... ولی نکته اینجاست، اون زن همیشه اونجا بود و کسی که بعداً اومده بود، خودش بود.
ادامش در کامنت
وسط مراسم پر زرقوبرق افتتاحیهی هلدینگ جدید همکار ات و برند مشهور کرهای بود. وسط سالن، با لباس سیاه جذب کوتاه با یقهی خاصش، توجه همه رو به خودش جلب کرده بود. میخندید، شوخی میکرد، نوشیدنی میخورد و لبخند از روی لبهاش برای یک لحظه کنار نمیرفت.
همون لحظه، کوک و سوا آه اونور سالن کنار یکی از میزها وایساده بودن. سوا آه داشت اذیت میشد؛ نه چون توی جمع غریب بود، چون کوک همش توجهش روی ات بود و همش پیشش میرفت.
سوا آه نگاهی پرمعنا به کوک انداخت و بعد دستشو گرفت و آروم گفت: – متوجهم، زیادی خوشگله، ولی نباید یکم به منم توجه کنی عزیزم؟
کوک نگاهی به سوا آه انداخت و گفت: – درسته… ولی به زیباییش توجه نمیکنم، به رفتارش… داره میخنده، ولی مثل قبل توی چشماش اون برق خاص و لبخندو نمیبینم.
سوا آه پوزخند زد: – با چیزایی که تعریف کردی اون یه آدم دیگهست توی سئول… پس طبیعیه چشماش برق نزنه. حالا بهنظرت یه نوشیدنی توی تراس مراسم چطوره عزیزم؟
کوک آخرین نگاه رو به ات انداخت، یاد یه چیز افتاد و گفت: – تو برو، منم الان میام.
بعد بدون حرف دیگهای سمت ات رفت.
ات مشغول حرف زدن بود که وقتی دید کوک نزدیک میشه از اون مردای هول فاصله گرفت.
– ات، تو دیشب به من زنگ زده بودی، درسته؟ بعدش من صبح هرچقدر بهت زنگ زدم جواب ندادی...
ات مستقیم توی چشمای کوک نگاه کرد، دستشو گذاشت روی بازوی کوک و گفت: – فقط دستم خورده بود… صبحم خیلی شلوغ بودم.
کوک لبخند زد و ات هم متقابلاً لبخند زد، ولی اون جمله توی مغز ات تکرار میشد: "فقط دستش خورده بود؟" یا واقعاً بعد از یه کابوس وحشتناک، بدون ذرهای فکر به کوک زنگ زده بود و کوک جواب نداده بود؟
با اومدن اون زن به دنیای کوک، ات داشت فراموش میشد... ولی نکته اینجاست، اون زن همیشه اونجا بود و کسی که بعداً اومده بود، خودش بود.
ادامش در کامنت
- ۳.۱k
- ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط