p
p15
ساعت ۳:۱۲ شب
دوباره از خواب پریده بود.
ات همیشه مشکل خواب داشت، حتی وقتهایی که به جزیره میرفت، ولی از وقتی با کوک آشنا شده بود و باهاش صمیمی شده بود، به طرز عجیبی میتونست راحت بخوابه. نه از خواب میپرید، نه کابوس میدید.
اما بعد از اینکه فهمید کوک دوستدختر داره، همهچی برگشته بود سر جای اولش.
بازم سخت خوابش میبرد، و وقتی هم میبرد، با کابوس از خواب میپرید.
امشب یکی از اون شبها بود.
روی صندلی کنار آشپزخونه نشسته بود. توی دستش لیوان مشروب رو بیهدف عقب و جلو میبرد و غرق فکر بود.
که یهدفعه صدای آیفون خونه بلند شد.
نگاهی به ساعت انداخت.
اخم خفیفی بین ابروهاش نشست.
بلند شد و سمت آیفون رفت.
با دیدن تصویر جونگ کوک مکث نکرد.
بدون فکر، سریع دکمه باز کردن در رو زد.
بدو رفت سمت در ورودی.
کوک به چهارچوب در تکیه داده بود.
موهاش کمی به هم ریخته بود، چشمهاش خسته و خوابآلود، بوی الکل ملایمی توی هوا بود، اما زننده نبود.
سرشو بلند کرد، لبخندی زد از همون لبخندایی که دل ات رو گرم میکرد.
با لحن مست ولی مؤدب گفت:
– میتونم بیام تو؟
ات نگاهش کرد.
دلش میخواست بغلش کنه، گونش رو ببوسه...
اما فقط در رو بیشتر باز کرد و با لبخند گرمی، آروم گفت:
– معلومه که میتونی.
کوک وارد خونه شد.
کفشهاش رو درآورد و دمپاییهایی که ات جلوش گذاشته بود رو پوشید.
با قدمهای خسته و کشدار رفت سمت مبل و نشست.
ات جلوش ایستاده بود.
کوک نگاهش کرد؛ یه لباس خواب مشکی کوتاه پوشیده بود.
چشم ازش برنمیداشت. کسی نمیتونست از نگاه کردن به ات سیر بشه.
ات، همونطور که کت کوک رو از تنش میگرفت تا گوشهای بذاره، پرسید:
– چیزی میخوری؟ برات بیارم؟ قهوه؟ آب؟ چای؟ انتخاب با خودته.
اما کوک فقط دستشو گرفت و کنارش روی مبل نشوندش.
– هیچی… فقط تو رو میخوام کنارم.
ات خشکش زد.
جوابی به ذهنش نمیرسید.
فقط دستهاشو توی هم گره کرد، تکیه داد، و با نگاه ثابتی به کوک گفت:
– با کی مست کردی... بدون من؟
کوک خندهی کوتاهی کرد، سرش رو گذاشت روی شونهی ات:
– با نامجون، تهیونگ، هوپی...
بعد قرار بود برم پیش سو اه... ولی خب، خودمو جلوی در خونهی تو پیدا کردم.
ات نگاهش کرد و گفت:
– نکته اینجاست… چرا پیش سو اه نه، پیش من؟
کوک آرومتر شد. خودش رو بیشتر به ات نزدیک کرد:
– چون تو آرامشی بهم میدی که هیچکس... حتی سو اه، نمیده.
ادامش در کامنت
ساعت ۳:۱۲ شب
دوباره از خواب پریده بود.
ات همیشه مشکل خواب داشت، حتی وقتهایی که به جزیره میرفت، ولی از وقتی با کوک آشنا شده بود و باهاش صمیمی شده بود، به طرز عجیبی میتونست راحت بخوابه. نه از خواب میپرید، نه کابوس میدید.
اما بعد از اینکه فهمید کوک دوستدختر داره، همهچی برگشته بود سر جای اولش.
بازم سخت خوابش میبرد، و وقتی هم میبرد، با کابوس از خواب میپرید.
امشب یکی از اون شبها بود.
روی صندلی کنار آشپزخونه نشسته بود. توی دستش لیوان مشروب رو بیهدف عقب و جلو میبرد و غرق فکر بود.
که یهدفعه صدای آیفون خونه بلند شد.
نگاهی به ساعت انداخت.
اخم خفیفی بین ابروهاش نشست.
بلند شد و سمت آیفون رفت.
با دیدن تصویر جونگ کوک مکث نکرد.
بدون فکر، سریع دکمه باز کردن در رو زد.
بدو رفت سمت در ورودی.
کوک به چهارچوب در تکیه داده بود.
موهاش کمی به هم ریخته بود، چشمهاش خسته و خوابآلود، بوی الکل ملایمی توی هوا بود، اما زننده نبود.
سرشو بلند کرد، لبخندی زد از همون لبخندایی که دل ات رو گرم میکرد.
با لحن مست ولی مؤدب گفت:
– میتونم بیام تو؟
ات نگاهش کرد.
دلش میخواست بغلش کنه، گونش رو ببوسه...
اما فقط در رو بیشتر باز کرد و با لبخند گرمی، آروم گفت:
– معلومه که میتونی.
کوک وارد خونه شد.
کفشهاش رو درآورد و دمپاییهایی که ات جلوش گذاشته بود رو پوشید.
با قدمهای خسته و کشدار رفت سمت مبل و نشست.
ات جلوش ایستاده بود.
کوک نگاهش کرد؛ یه لباس خواب مشکی کوتاه پوشیده بود.
چشم ازش برنمیداشت. کسی نمیتونست از نگاه کردن به ات سیر بشه.
ات، همونطور که کت کوک رو از تنش میگرفت تا گوشهای بذاره، پرسید:
– چیزی میخوری؟ برات بیارم؟ قهوه؟ آب؟ چای؟ انتخاب با خودته.
اما کوک فقط دستشو گرفت و کنارش روی مبل نشوندش.
– هیچی… فقط تو رو میخوام کنارم.
ات خشکش زد.
جوابی به ذهنش نمیرسید.
فقط دستهاشو توی هم گره کرد، تکیه داد، و با نگاه ثابتی به کوک گفت:
– با کی مست کردی... بدون من؟
کوک خندهی کوتاهی کرد، سرش رو گذاشت روی شونهی ات:
– با نامجون، تهیونگ، هوپی...
بعد قرار بود برم پیش سو اه... ولی خب، خودمو جلوی در خونهی تو پیدا کردم.
ات نگاهش کرد و گفت:
– نکته اینجاست… چرا پیش سو اه نه، پیش من؟
کوک آرومتر شد. خودش رو بیشتر به ات نزدیک کرد:
– چون تو آرامشی بهم میدی که هیچکس... حتی سو اه، نمیده.
ادامش در کامنت
- ۳.۵k
- ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط