لیلی
لیلی
برگرد ولی دیر شده دیر رسیدی
من شعله کشیدم تو نمک گیر رسیدی
برگرد ولی سنگ شدم یخ زده ام
در هر طرف از فاصله ها نخ زده ام
دیگر نه صدایی نه دلی مانده گلم
نه اشک و نه حتی گله مانده گلم
دیگر چه بگویم که بفهمی چه شدم ؟
آواره ی زخم تو و این کوچه شدم
دیگر چه بگویم ؟ دل من دست تو نیست
اصلاً چه بگویم ؟ که جهان مست تو نیست
گفتم که برو خواستم آرام شوی
رفتی و فقط قاتل این شام شوی
رفتی و به جا ماند فقط سایه تو
من ماندم و یک کوچه بیپایه تو
من ماندم و بغضی که نمیفهمد کس
من ماندم و این دیوانگی ی بینفس
ای عشق بگو ریشه این درد کجاست ؟
تقصیر دل عاشق و دلسرد کجاست ؟
من سوختم و شعله به دستانم بود
آتش زدی و عطر تو در جانم بود
لیلی نشنید و جهان گوش نکرد
یک مرد شکست و کسی گوش نکرد
نه عشق نجات است نه معشوق خداست
گاهی هر چه که گویند فقط ادعاست
من هرچه نوشتم همه از داغ تو بود
این شعر فقط مرثیه ی باغ تو بود
من سوختم اما تو نیاموختی ام
با دست خودت به فنا دوختی ام
بعد از تو دگر عشق از این خون شده است
مجنون شدنم جرم همین خون شده است
دیگر چه بگویم ؟ دلم افسردهتر است
در هر نفس این روح له و مردهتر است
از شعر فقط خشم شنیدند و گذشت
از درد فقط شکل کشیدند و گذشت
دیگر نه کسی شاعر من میماند
نه منتقم خاطر من میماند
از بودن من مرگ سرایت میکند
از خانه من باغ روایت میکند
با رفتن من عشق زمین گیر شود
این قصه اگر ماند نفس گیر شود
لیلی تو نبودی که ببینی چه شد
مجنون تو از یاد تو که سیر نشد
در حسرت یک آه فرومانده ام
در حسرت یک مرگ برآشفته ام
بگذار بماند همه چی به آخر
گاهی فقط آه بود و این دفتر
#محمد_خوش_بین
#دکلمه
#شعر
#دلنوشته_خاص
#لیلی
#عشق
#خشم
#درد
#خوشبین
#مجنون
#حسرت
#دکلماتور
برگرد ولی دیر شده دیر رسیدی
من شعله کشیدم تو نمک گیر رسیدی
برگرد ولی سنگ شدم یخ زده ام
در هر طرف از فاصله ها نخ زده ام
دیگر نه صدایی نه دلی مانده گلم
نه اشک و نه حتی گله مانده گلم
دیگر چه بگویم که بفهمی چه شدم ؟
آواره ی زخم تو و این کوچه شدم
دیگر چه بگویم ؟ دل من دست تو نیست
اصلاً چه بگویم ؟ که جهان مست تو نیست
گفتم که برو خواستم آرام شوی
رفتی و فقط قاتل این شام شوی
رفتی و به جا ماند فقط سایه تو
من ماندم و یک کوچه بیپایه تو
من ماندم و بغضی که نمیفهمد کس
من ماندم و این دیوانگی ی بینفس
ای عشق بگو ریشه این درد کجاست ؟
تقصیر دل عاشق و دلسرد کجاست ؟
من سوختم و شعله به دستانم بود
آتش زدی و عطر تو در جانم بود
لیلی نشنید و جهان گوش نکرد
یک مرد شکست و کسی گوش نکرد
نه عشق نجات است نه معشوق خداست
گاهی هر چه که گویند فقط ادعاست
من هرچه نوشتم همه از داغ تو بود
این شعر فقط مرثیه ی باغ تو بود
من سوختم اما تو نیاموختی ام
با دست خودت به فنا دوختی ام
بعد از تو دگر عشق از این خون شده است
مجنون شدنم جرم همین خون شده است
دیگر چه بگویم ؟ دلم افسردهتر است
در هر نفس این روح له و مردهتر است
از شعر فقط خشم شنیدند و گذشت
از درد فقط شکل کشیدند و گذشت
دیگر نه کسی شاعر من میماند
نه منتقم خاطر من میماند
از بودن من مرگ سرایت میکند
از خانه من باغ روایت میکند
با رفتن من عشق زمین گیر شود
این قصه اگر ماند نفس گیر شود
لیلی تو نبودی که ببینی چه شد
مجنون تو از یاد تو که سیر نشد
در حسرت یک آه فرومانده ام
در حسرت یک مرگ برآشفته ام
بگذار بماند همه چی به آخر
گاهی فقط آه بود و این دفتر
#محمد_خوش_بین
#دکلمه
#شعر
#دلنوشته_خاص
#لیلی
#عشق
#خشم
#درد
#خوشبین
#مجنون
#حسرت
#دکلماتور
- ۱.۵k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط