رمان جونگ کوک
#چشمان.خمار🍷
#Part.5
در رو باز کردم که یه شک بزرگی بهم وارد شد..
یااا خدااااا.. این همه لباس و کفش از کجا اومدن؟ عههه این همون لباسیه که با لونا آرزوی خریدنش رو داشتیم(عکس میدم)
از خوشحالی نمیدونستم چی کار کنم.. اشک تو چشام حلقه زده بود با خودم میگفتم کاش لونا هم اینجا بود..
از اون اتاق اومدم بیرون.. رفتم و خودم رو روی تخت ولو کردم و به سقف خیره شدم
اتاق خوشگلی بود ولی مشکل من اینجاست که چرا یهویی یکی اومد من رو به سرپرستی گرفت اونم یه آدم که پول پارو میکنه
چشام گرم شدن و همونجوری خوابم برد
♡ویو جونگ کوک♡
دیگه داشت شب میشد و آجوما هم سفره رو چیده بود.. پس این دختره کجا مونده؟
_آجوماا.. آجوماا
=بله ارباب؟ کاری داشتید؟
_آره برو بابا ات رو صدا کن بیاد
=چشم
آجوما که رفت یاده امروز افتادم...
♡فلش بک به صب♡
_بابا؟
آقای جئون: بله؟
_میشه برگه رو من امضا کنم؟
آقای جئون: چرا؟ میخوای چی کار؟
_خب میخوام سرپرستش باشم درضمن توی خونه تو تنها میمونه و توی خونه من با جسیکاست
آقای جئون: باشه هر طور میخوای بکن.. این قوی و این میدان
_ممنون
♡پایان فلش بک♡
از فکرام اومدم بیرون که آجوما اومد پایین..
=ارباب خانم خواب بودن تازه بیدارشون کردم الان میان
_باش میتونی بری
=ممنون
بعد چند دقیقه ات اومد پایین.. با دیدنش داشت خندم میگرفت ولی خودم رو کنترل کردم..
♡ویو ات♡
نه.. نه.. نــــــــه.. نباید بمیری.. من بهت نیاز دارم.. خواهش میکنم ترکم نکن.. خواهش میکنم(عرق کرده)
=خانم.. خانم.. خانم پاشید.. خانـــم
نـــــــــــــــــــــــه(داد.. پاشد نشست)
=خانم حالتون خوبه؟ داشتید کابوس میدید..
هاا من.. چیزه.. نه.. حالم خوبه.. کاری داشتی اومدی؟
=خب خانم ساعت 8 و سفره رو چیدیم... ارباب و خانم منتظرتونن تا برید پایین برای شام
هااااا؟ من چقدر خوابیدم!!
=لطفا زود تر بیاید پایین(داشت میرفت)
نه صب کن..
=بله؟
میشه به آقای جئون نگی؟ این که کابوس دیدم؟ خواهش میکنم هیچی نگو!
=(لبخند) نه نگران نباشید چیزی نمیگم
ممنون
اون خانومه رفت.. من پا شدم رفتم خودمو تو آینه دیدم.. وااااای انگار از جنگل آمازون فرار کردم. این چه وضع موعه اخه؟!
یکم موهامو مرتب کردم و لباسمم با یه لباس گوگولی عوض کردم
میشه گفت یه تاب شلوارک پوشیدم🫤موهامم که بالای سرم دو تا گوجه بودن(😂)
یه نگاه گذرایی به خودم کردم و رفتم پایین.. چون هیچ جا رو نمیشناختم یکم دور و برم رو نگا کردم که همون خانومه رو دیدم..
خانم
=بله خانم؟
میشه بگی باید کجا برم؟
=بله حتما.. دنبالم بیاید
دنبالش رفتم که رسیدیم به یه سال غذا خوری.. یه میزه 12 نفره بود که فقط دوتاش پر بود..
=بفرمایید خانم
ممنون
رفتم جلو که دیدم این آقا جونگ کوکه داره میخنده..
به چی میخندی؟ مگه من دلقکم که بهم میخندی؟
_......
"خب فعلا سه پارت طولانی دادم بخونید حالشو ببرید❤️🩹منه بدبخت توی این وضعیت اسباب کشی دارم براتون پارت میدم پس خیلی نخاید که زود زود بدم چون بعد روز ها تازه گوشی رو برداشتم و معلوم نیست کی پارتو بدم.. از اونجاییم که خونه تازه تو اصفهانه خیلی کار دارم🥲💔امیدوارم خوشتون بیاد.. نگرانم نباشید چون تو اولین فرست پارت میدم😉❤️🩹
#Part.5
در رو باز کردم که یه شک بزرگی بهم وارد شد..
یااا خدااااا.. این همه لباس و کفش از کجا اومدن؟ عههه این همون لباسیه که با لونا آرزوی خریدنش رو داشتیم(عکس میدم)
از خوشحالی نمیدونستم چی کار کنم.. اشک تو چشام حلقه زده بود با خودم میگفتم کاش لونا هم اینجا بود..
از اون اتاق اومدم بیرون.. رفتم و خودم رو روی تخت ولو کردم و به سقف خیره شدم
اتاق خوشگلی بود ولی مشکل من اینجاست که چرا یهویی یکی اومد من رو به سرپرستی گرفت اونم یه آدم که پول پارو میکنه
چشام گرم شدن و همونجوری خوابم برد
♡ویو جونگ کوک♡
دیگه داشت شب میشد و آجوما هم سفره رو چیده بود.. پس این دختره کجا مونده؟
_آجوماا.. آجوماا
=بله ارباب؟ کاری داشتید؟
_آره برو بابا ات رو صدا کن بیاد
=چشم
آجوما که رفت یاده امروز افتادم...
♡فلش بک به صب♡
_بابا؟
آقای جئون: بله؟
_میشه برگه رو من امضا کنم؟
آقای جئون: چرا؟ میخوای چی کار؟
_خب میخوام سرپرستش باشم درضمن توی خونه تو تنها میمونه و توی خونه من با جسیکاست
آقای جئون: باشه هر طور میخوای بکن.. این قوی و این میدان
_ممنون
♡پایان فلش بک♡
از فکرام اومدم بیرون که آجوما اومد پایین..
=ارباب خانم خواب بودن تازه بیدارشون کردم الان میان
_باش میتونی بری
=ممنون
بعد چند دقیقه ات اومد پایین.. با دیدنش داشت خندم میگرفت ولی خودم رو کنترل کردم..
♡ویو ات♡
نه.. نه.. نــــــــه.. نباید بمیری.. من بهت نیاز دارم.. خواهش میکنم ترکم نکن.. خواهش میکنم(عرق کرده)
=خانم.. خانم.. خانم پاشید.. خانـــم
نـــــــــــــــــــــــه(داد.. پاشد نشست)
=خانم حالتون خوبه؟ داشتید کابوس میدید..
هاا من.. چیزه.. نه.. حالم خوبه.. کاری داشتی اومدی؟
=خب خانم ساعت 8 و سفره رو چیدیم... ارباب و خانم منتظرتونن تا برید پایین برای شام
هااااا؟ من چقدر خوابیدم!!
=لطفا زود تر بیاید پایین(داشت میرفت)
نه صب کن..
=بله؟
میشه به آقای جئون نگی؟ این که کابوس دیدم؟ خواهش میکنم هیچی نگو!
=(لبخند) نه نگران نباشید چیزی نمیگم
ممنون
اون خانومه رفت.. من پا شدم رفتم خودمو تو آینه دیدم.. وااااای انگار از جنگل آمازون فرار کردم. این چه وضع موعه اخه؟!
یکم موهامو مرتب کردم و لباسمم با یه لباس گوگولی عوض کردم
میشه گفت یه تاب شلوارک پوشیدم🫤موهامم که بالای سرم دو تا گوجه بودن(😂)
یه نگاه گذرایی به خودم کردم و رفتم پایین.. چون هیچ جا رو نمیشناختم یکم دور و برم رو نگا کردم که همون خانومه رو دیدم..
خانم
=بله خانم؟
میشه بگی باید کجا برم؟
=بله حتما.. دنبالم بیاید
دنبالش رفتم که رسیدیم به یه سال غذا خوری.. یه میزه 12 نفره بود که فقط دوتاش پر بود..
=بفرمایید خانم
ممنون
رفتم جلو که دیدم این آقا جونگ کوکه داره میخنده..
به چی میخندی؟ مگه من دلقکم که بهم میخندی؟
_......
"خب فعلا سه پارت طولانی دادم بخونید حالشو ببرید❤️🩹منه بدبخت توی این وضعیت اسباب کشی دارم براتون پارت میدم پس خیلی نخاید که زود زود بدم چون بعد روز ها تازه گوشی رو برداشتم و معلوم نیست کی پارتو بدم.. از اونجاییم که خونه تازه تو اصفهانه خیلی کار دارم🥲💔امیدوارم خوشتون بیاد.. نگرانم نباشید چون تو اولین فرست پارت میدم😉❤️🩹
- ۱.۳k
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط