رمان جونگ کوک
#چشمان.خمار🍷
#Part.④
وااااوووووو... داخلش از بیرونش خوشگل تره.. بیرونش بزرگ و چشم گیره ولی داخلش تزئینی و پر زرق و برق
داشتیم میرفتیم داخل که کاناپه های سمت راست که دوتا دختر روش نشسته بودن نظرم رو جلب کرد.. یه جوری دخترها رو نگاه میکردم.. یهو یکیشو بلند شد و اومد سمت جونگ کوک
(علامت میسا&)
&ددیــــــ کجا بودی؟ نگرانت شدم(عشوه)
_تو باز اینجا چه غلطی میکنی جن/ده؟(عصبی)
&واا ددی این چه حرفیه؟خب اومده بودم تو رو ببینم(بغض الکی)
_خفهشو... نمیخوام قیافت رو ببینم.. گمشو بیرون(داد)
&ددیــــــ (داد.. گریه) چرا باهام این رفتار رو میکنی؟ اصلا این دختره کیه که باهات اومد تو این خونه؟ هان؟ داری بهم خیانت میکنی؟ (داد)
_این هر کس باشه از تویه جن/ده هزار مرتبه بهتره.. فهمیدی یا حالیت کنم؟(عصبی)
&نهههههه باید بگی این کیه!!؟(داد..گریه)
_این دوست دختر من و خانم این خونست ! حالا فهمیدی کیه؟ حالا هری (داد)
&کوکی ازت این انتظار رو نداشتم (عصبی..گریه) و تو دختر جون.. جونگ کوک ماله منه نه تو! این رو بدون هیچ وقت نمیزارم دستت بهش برسه!(عصبی..بغض)
+فعلا که رسیده.. میخوای چی کار کنی فسقلی؟(تمسخر..دست به سینه)
&.....تویه هر/زه چطو..(دستش رو برای زدن ات بلند کرد)
دیدم میخواد بزنتم.. یکم ترسیدم ولی تا خواستم دستش رو بگیرم و بپیچونم نشد.. دستش توسط جونگ کوک گرفته شده بود..
_هرگز.. تکرار میکنم.. هرگـــــــــــز دستت رو روی اموال من بلند نکن.. چه بردم باشه.. چه زنم.. دستت رو قلم میکنم. فهمیدی؟ اهمیت نمیدم چه گو/هی هستی فقط میکشمت این رو توی اون مغز پوکت فرو کــــن(عصبی..کمی داد)
&ازت متنفرم جئون جونگ کوک!(عصبی..دستش رو کشید)
_خوشحالم یه حس متقابل داریم(نیشخند)
دختره دمش رو گذاشت رو کولش و رفــــــت.. اخییی دلم براش سوخت.. اخه خیلی داشت فشار میخورد.. از طرفی هم جونگ کوک طوری دستش رو گرفته بود که آدم میگفت همین الان هاست که دست دختره بشکنه..
ولی یه چیزی ذهنم رو بد جوری درگیر کرده بود و باید جوابم رو از جونگ کوک میگرفتم..
یه لحظه از فکرم بیرون اومدم که دیدم جونگ کوک جلوی اون دختره که روی کاناپه نشسته بود وایساده و داره باهاش حرف میزنه..
_جالت خوبه؟ میسا چیزی بهت نگفت که؟!
~نه حالم خوبه.. خودت خوبی؟
_تو خوب باشی منم خوبم(لبخند)
&خوبه.. میگم این دختره کیه آوردیش؟ واقعا دوست دخترته؟
_اوهه.. نه نه نه.. من کی دوست دختر داشتم که این دومیش باشه؟ با بابا اینا رفته بودیم یکی رو برای خدمتکاری بگیریم که نمیدادن.. میگم که مریضه و نباید کار کنه و دخترا رو نمیدن برای خدمتکاری میدن برای این که بزرگشون کنیم و دوستشون داشته باشیم.. اسن چیزا دیگه..
~پس این دختر رو چطوری آوردی؟(تعجب)
_به فرزند خوندگی گرفتمش
~چیییی؟ یعنی الان این دخترته؟(خنده)
ویییی.. راست میگه.. من جا زنشم حالا چه برسه به بچش😂
_نیاوردم که جای دخترم مراقبش باشم.. آوردم که تو تنها نمونی و دوستی داشته باشی.. توی این عمارت بزرگ و بدون این که بتونی راه بری باید چی کار کنی؟ خب حتما حوصلت سر میره(لبخند)
~راست میگی.. ممنون جونگ کوک(لبخند)
_خب دیگه من برم اتاقم.. تو هم همراهم بیا(رو به ات)
+ها.. عه با منی؟
_نه با عمتم
+..... اومدم.. ایش(زیر لب)
چمدونم رو گرفتم دستم و دنبالش رفتم.. کلی پله داشت.. اوووف.. آخرش رسیدیم طبقه دوم.. رفتیم سمت راست.. ته راهرو یه دو تا در به رنگ های سیاه و سفید بود.. همه در ها سیاه بودن ولی اون سفید.. اخه چرا؟
کلی سوال تو مغزم بود ولی گذاشتم برای بعدا تا بپرسم
_این در سیاهه ماله توعه.. در سفیده ماله منه.. حق ورود بهش رو نداری.. فقط وقتایی که من توشم و اجاره ورود دادم میتونی بیای توش!!
+باشه(هنگ)
_بعد از کمی استراحت بیا پایین شام بخوریم(سرد)
+باشه.. عاا فقط یه سوال
_بگو
+چی صدات کنم؟
_آقای جئون
+باشه حتما صداتون میکنم آقای جئون (آقای جئون رو بلند گفت)
_خی دیگه بسه.. برو داخل (سرد..رفت)
+مرتیکه گوریل.. فک کرده جون پولداره و خوشتیپ میتونه زور بگه(زیر لب)
رفتم داخل اتاق که چشمام برق زد و دهنم تا جا داشت باز شد...
+ااااااااا.. اینجا چه خوشگل و باحالههه.. جون میده برا سینما کردن.. یه تخت دو نفره با یه تلویزیون 46اینچ جلوش.. یه میز آرایش شیک که روش پره عطر بود.. یه اتاقـ.. صب کن ببینم اینجا چیه؟
در رو باز کردم که یه شک بزرگی بهم وارد شد...
#Part.④
وااااوووووو... داخلش از بیرونش خوشگل تره.. بیرونش بزرگ و چشم گیره ولی داخلش تزئینی و پر زرق و برق
داشتیم میرفتیم داخل که کاناپه های سمت راست که دوتا دختر روش نشسته بودن نظرم رو جلب کرد.. یه جوری دخترها رو نگاه میکردم.. یهو یکیشو بلند شد و اومد سمت جونگ کوک
(علامت میسا&)
&ددیــــــ کجا بودی؟ نگرانت شدم(عشوه)
_تو باز اینجا چه غلطی میکنی جن/ده؟(عصبی)
&واا ددی این چه حرفیه؟خب اومده بودم تو رو ببینم(بغض الکی)
_خفهشو... نمیخوام قیافت رو ببینم.. گمشو بیرون(داد)
&ددیــــــ (داد.. گریه) چرا باهام این رفتار رو میکنی؟ اصلا این دختره کیه که باهات اومد تو این خونه؟ هان؟ داری بهم خیانت میکنی؟ (داد)
_این هر کس باشه از تویه جن/ده هزار مرتبه بهتره.. فهمیدی یا حالیت کنم؟(عصبی)
&نهههههه باید بگی این کیه!!؟(داد..گریه)
_این دوست دختر من و خانم این خونست ! حالا فهمیدی کیه؟ حالا هری (داد)
&کوکی ازت این انتظار رو نداشتم (عصبی..گریه) و تو دختر جون.. جونگ کوک ماله منه نه تو! این رو بدون هیچ وقت نمیزارم دستت بهش برسه!(عصبی..بغض)
+فعلا که رسیده.. میخوای چی کار کنی فسقلی؟(تمسخر..دست به سینه)
&.....تویه هر/زه چطو..(دستش رو برای زدن ات بلند کرد)
دیدم میخواد بزنتم.. یکم ترسیدم ولی تا خواستم دستش رو بگیرم و بپیچونم نشد.. دستش توسط جونگ کوک گرفته شده بود..
_هرگز.. تکرار میکنم.. هرگـــــــــــز دستت رو روی اموال من بلند نکن.. چه بردم باشه.. چه زنم.. دستت رو قلم میکنم. فهمیدی؟ اهمیت نمیدم چه گو/هی هستی فقط میکشمت این رو توی اون مغز پوکت فرو کــــن(عصبی..کمی داد)
&ازت متنفرم جئون جونگ کوک!(عصبی..دستش رو کشید)
_خوشحالم یه حس متقابل داریم(نیشخند)
دختره دمش رو گذاشت رو کولش و رفــــــت.. اخییی دلم براش سوخت.. اخه خیلی داشت فشار میخورد.. از طرفی هم جونگ کوک طوری دستش رو گرفته بود که آدم میگفت همین الان هاست که دست دختره بشکنه..
ولی یه چیزی ذهنم رو بد جوری درگیر کرده بود و باید جوابم رو از جونگ کوک میگرفتم..
یه لحظه از فکرم بیرون اومدم که دیدم جونگ کوک جلوی اون دختره که روی کاناپه نشسته بود وایساده و داره باهاش حرف میزنه..
_جالت خوبه؟ میسا چیزی بهت نگفت که؟!
~نه حالم خوبه.. خودت خوبی؟
_تو خوب باشی منم خوبم(لبخند)
&خوبه.. میگم این دختره کیه آوردیش؟ واقعا دوست دخترته؟
_اوهه.. نه نه نه.. من کی دوست دختر داشتم که این دومیش باشه؟ با بابا اینا رفته بودیم یکی رو برای خدمتکاری بگیریم که نمیدادن.. میگم که مریضه و نباید کار کنه و دخترا رو نمیدن برای خدمتکاری میدن برای این که بزرگشون کنیم و دوستشون داشته باشیم.. اسن چیزا دیگه..
~پس این دختر رو چطوری آوردی؟(تعجب)
_به فرزند خوندگی گرفتمش
~چیییی؟ یعنی الان این دخترته؟(خنده)
ویییی.. راست میگه.. من جا زنشم حالا چه برسه به بچش😂
_نیاوردم که جای دخترم مراقبش باشم.. آوردم که تو تنها نمونی و دوستی داشته باشی.. توی این عمارت بزرگ و بدون این که بتونی راه بری باید چی کار کنی؟ خب حتما حوصلت سر میره(لبخند)
~راست میگی.. ممنون جونگ کوک(لبخند)
_خب دیگه من برم اتاقم.. تو هم همراهم بیا(رو به ات)
+ها.. عه با منی؟
_نه با عمتم
+..... اومدم.. ایش(زیر لب)
چمدونم رو گرفتم دستم و دنبالش رفتم.. کلی پله داشت.. اوووف.. آخرش رسیدیم طبقه دوم.. رفتیم سمت راست.. ته راهرو یه دو تا در به رنگ های سیاه و سفید بود.. همه در ها سیاه بودن ولی اون سفید.. اخه چرا؟
کلی سوال تو مغزم بود ولی گذاشتم برای بعدا تا بپرسم
_این در سیاهه ماله توعه.. در سفیده ماله منه.. حق ورود بهش رو نداری.. فقط وقتایی که من توشم و اجاره ورود دادم میتونی بیای توش!!
+باشه(هنگ)
_بعد از کمی استراحت بیا پایین شام بخوریم(سرد)
+باشه.. عاا فقط یه سوال
_بگو
+چی صدات کنم؟
_آقای جئون
+باشه حتما صداتون میکنم آقای جئون (آقای جئون رو بلند گفت)
_خی دیگه بسه.. برو داخل (سرد..رفت)
+مرتیکه گوریل.. فک کرده جون پولداره و خوشتیپ میتونه زور بگه(زیر لب)
رفتم داخل اتاق که چشمام برق زد و دهنم تا جا داشت باز شد...
+ااااااااا.. اینجا چه خوشگل و باحالههه.. جون میده برا سینما کردن.. یه تخت دو نفره با یه تلویزیون 46اینچ جلوش.. یه میز آرایش شیک که روش پره عطر بود.. یه اتاقـ.. صب کن ببینم اینجا چیه؟
در رو باز کردم که یه شک بزرگی بهم وارد شد...
- ۲.۵k
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط