𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟓

مینا بعد از ویس زورکی خودش سریع نوشت:
– «خب حالاااا… نوبت خودته آقای مافیاباز. جرأت یا حقیقت؟ 😏»

ات: «آخیششش بالاخره گیر افتاد 😎.»
کوک: «😐 حقیقت.»

مینا لبخند شیطونی زد (تو چت هم معلوم بود 😏):
– «خب… راستشو بگو. بین من و ات… کی بیشتر حرصت میده؟»

کوک: «😑 هر دو… ولی یه نفر خاص‌تره.»
ات: «😳😳 یعنی کی؟!»
مینا: «زود بگو دیگههههه.»

کوک جواب نداد. فقط سه نقطه گذاشت (…)
بعد از چند دقیقه یه ویس اومد.

صدای خسته و آرومش:
«… ات بیشتر. چون زیادی به دلم نزدیک میشه.»

ات: «😳😳😳 واااای وای وای.»
مینا: «😐😐😐 هـــــــــــــــــا؟!»

فضای گروه چند ثانیه ساکت شد.
بعد ات با استیکرای 😭😭😭 ریخت سر کوک.
مینا نوشت:
– «خب… من دیگه خوابم میاد. بای.»

ولی همه می‌دونستن اون شب خواب به چشم هیچ‌کدوم نمیاد.

با اینکه میدونم حمایت نمیکنید احتمالا تا یه هفته دیگه شرطارو نمیرسونین
شرایط:۲۴لایک ۱۵ تا کامنت
دیدگاه ها (۲۱)

(ادمین اصلی)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟔مینا بعد از اینکه گفت «بای»،...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟑کوک بعد از اون ویس خودش، یه ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟒کوک بعد از ویس ات، دوباره من...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟎ات هنوز داشت به ویس کوک می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط