چند شاتی

" دخترِ من "
part 3
واقعا نمیتونستم ازش بخوام سه ماه دیگه هم صبر کنه
خودمم نمیتونستم چه برسه به اون
آروم صداش زدم: جونگکوک؟
سرشو برد تو گودی گردنم و عمیق نفسم کشید: جون دلم؟
تا خواستم حرف بزنم، شروع کرد بوسه‌های ریز رو گردنم گذاشتن
از لذت کوتاه و شیرینش، انگشتای پامو رو ملافه تخت کشیدم و چشمامو بستم
با همون چشمای بسته، آروم زمزمه کردم: یکی از دلایلت این بود؟ اینکه بتونی...
با زبونی که رو رگ گردنم کشید، حرفم نصفه موند
آروم جواب داد: اوهوم و به لیسیدن گردنم ادامه داد
چند ثانیه صبر کردم تا حرفمو مزه مزه کنم؛ نمیخواستم ضد حال بزنم ولی واقعا آمادگی کامل نداشتم
دوباره صداش زدم: جونگکوک؟
سرشو از گردنم آورد بیرون و کوتاه لبامو بوسید: جانم؟
دستامو رو شونه‌هاش گذاشتم و منم کوتاه لباشو بوسیدم: عشقم... چیزه... میگم... برای رابطه کامل... راستش... لباسام... آمادگی...
با زبونی که رو لبم کشید، حرفمو خوردم
با یه پوزخند معنی‌دار، خودشو به گوشم نزدیک‌تر کرد و همزمان با مالیدن سینه‌هام از روی سوتین، لاله گوشمو مکید. با حرفایی که بیخ گوشم زمزمه کرد و حرکت دستاش رو سینه‌هام، لب پایینمو گاز گرفتم که ناله نکنم: زندگیم من الان اینقد بهت نیاز دارم که حتی با خوردن نیپلات هم میتونم ارضا شم
وقتی سکوتمو دید، انگشتای اشارشو کشید رو نیپلای سفت شده‌م و دوباره بیخ گوشم زمزمه کرد: فقط کافیه اجازشو بدی
آب دهنمو قورت دادم و با وجود اینکه میدونستم نمیبینه، سرمو تکون دادم
بدنم از شدت نیاز، به لرزه افتاده بود: ق-قبوله... میتونی...
ادامه دارد..
نظرتو میگی دارلینگ؟..
دیدگاه ها (۱۳)

چند شاتی

چند شاتی

چند شاتی

چند شاتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط