آه ای دل غمگین که به این روز فکندت

آه ای دل غمگین که به این روز فکندت؟

فریاد!که از یاد برفت این همه پندت

ای مرغک سرگشته،کدامین هوس آموز

بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت؟

ای آهوی تنهای گریزان پریشان

خون میچکد از حلقه ی پیچان کمندت

ای جام به هم ریخته صدبار نگفتم

با سنگدلان یار مشو میشکنندت!؟

آه ای دل آزرده درین هستی کوتاه

آتش به سرم میرود از آه بلندت

جان در صدف شعر گهر کردی و گفتی

صاحب نظرانند،پشیزی بخرندت

ارزانترت از هیچ گرفتند و گذشتند

امروز ندانم که فروشند به چندت؟

جان دادی و درسی به جهان یاد گرفتی

ارزانتر ازین،درس محبت ندهندت

فریدون مشیری
دیدگاه ها (۲)

بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم، خیره به...

چه‌ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردممگر دشمن کند این‌ها...

گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستیمن عاشق توام تو بگو یار کیستیبست...

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد بردخشت خشت و آجر آجر، پیکرم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط