گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی

من عاشق توام تو بگو یار کیستی

بستی میان به فتنه کشیدی ز غمزه تیغ

جانها فدات در پی آزار کیستی

دارم دلی ز هجر تو هر دم فگارتر

تا خود تو مرهم دل افگار کیستی

هر شب من و خیال تو و کنج محنتی

تو با که ای و مونس و غمخوار کیستی

تا چند گرد کوی تو گردم گهی بپرس

کاین جا چه می کنی و طلبگار کیستی

جامی مدار چشم خلاصی ز قید عشق

اندیشه کن ببین که گرفتار کیستی
دیدگاه ها (۹)

آه ای دل غمگین که به این روز فکندت؟فریاد!که از یاد برفت این ...

بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم، خیره به...

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد بردخشت خشت و آجر آجر، پیکرم ...

همه یارانم به پریشانی که سیه شام و سحری دارمدل من! ین نکته ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط