فَردآیِ بَعد اَز تو
تکپآرتی V
صبحی دیگر
از خواب بلند شدم
روزی جدید
تاریخ جدید
روزمرگیه جدید
درس جدید...
از تخت اومدم پایین
دوروبرمو نگاه کردم
هوا ابری بود و بارونی
دلم تنگ بود
ولی آسمون بدتر
کار های مربوطه رو انجام دادمو رفتم که صبحونه بخورم
مثل هر روز مامانم برام صبحونه آمادع کرده و خودش رفته بود سرکار
بوی پنکیک هاش...
وای همه جارو برداشته بود
نامه ای رو میز بود و برش داشتم
باز کردم
نوشته بود:
"امروز رو بیشتر دقت کن تهیونگ!"
با این نامه تهیونگ دوباره ته دلش خالی شد و گذشتش یادش اومد...
بعد اون دختر زندگیش بهم ریخت
نه انگیزه ای
نه دقتی
بعد از عشقش فقط دست پاچه میشد و تمرکز نداشت
صبحونشو خورد و برای رفتن به شرکت آماده شد
سوار ماشینش شد
داشت به سمت سرکارش رانندگی میکرد
که... .
با یه ماشین تصادف کرد
یک تصادف ساده
تهیونگ: عاح شت بیخیال آخه الان؟
تهیونگ و راننده ماشین پیاده شدن
تا مشکلشون رو حل کردن و پلیس اومد خیلی وقت تهیونگ رو گرفت
سوار ماشینش شد و رفت سمت شرکت
تا رسید دستیارش کلی کاغذ و پرونده گذاشت رو میز تهیونگ
تهیونگ: کی دیگه حال داره حقوق بگیره وقتی تو نیستی که خرج گل خریدنش کنه نازدونه... .
مجبور شد بشینه و پرونده هارو حل کنه
مشغول کارش بود که
یدفعه همکارش با شدت و نفس زنان اومد تو اتاق
-آق..آقای کیم تموم داراییمون از دست رفت!
تهیونگ: چ..چی؟
چی داری میپرونی پسر؟
چجوری؟؟؟
-هکمون کردن و کل پول هارو بالا کشیدن
داریم تلاش میکنیم پیداش کنیم ولی احتمالش کمه
تهیونگ سرشو بین دوتا دستاش گرفت و بغض کرده بود
ولی اجازه نمیداد به چشماش که گریه کنن
دیگه رسما همه چیو از دست داده بود
نه پولی..نه عشقی..فقط تنهایی
از پشت میزش بلند شد و رفت توی بالکن اتاق کارش
سیگارشو روشن کرد
نه یه پوک نه دو نه سه
کامل کشیدش...!
به آسمون و ماه و ستارش خیره شد که باهمن...
تهیونگ: ببین کی بودی که بعد تو دیگه نشدم اون آدم سابق...
_________________________________________________-
اَز جِکسـ ـو... .
پآیآن... .
تکپآرتی V
صبحی دیگر
از خواب بلند شدم
روزی جدید
تاریخ جدید
روزمرگیه جدید
درس جدید...
از تخت اومدم پایین
دوروبرمو نگاه کردم
هوا ابری بود و بارونی
دلم تنگ بود
ولی آسمون بدتر
کار های مربوطه رو انجام دادمو رفتم که صبحونه بخورم
مثل هر روز مامانم برام صبحونه آمادع کرده و خودش رفته بود سرکار
بوی پنکیک هاش...
وای همه جارو برداشته بود
نامه ای رو میز بود و برش داشتم
باز کردم
نوشته بود:
"امروز رو بیشتر دقت کن تهیونگ!"
با این نامه تهیونگ دوباره ته دلش خالی شد و گذشتش یادش اومد...
بعد اون دختر زندگیش بهم ریخت
نه انگیزه ای
نه دقتی
بعد از عشقش فقط دست پاچه میشد و تمرکز نداشت
صبحونشو خورد و برای رفتن به شرکت آماده شد
سوار ماشینش شد
داشت به سمت سرکارش رانندگی میکرد
که... .
با یه ماشین تصادف کرد
یک تصادف ساده
تهیونگ: عاح شت بیخیال آخه الان؟
تهیونگ و راننده ماشین پیاده شدن
تا مشکلشون رو حل کردن و پلیس اومد خیلی وقت تهیونگ رو گرفت
سوار ماشینش شد و رفت سمت شرکت
تا رسید دستیارش کلی کاغذ و پرونده گذاشت رو میز تهیونگ
تهیونگ: کی دیگه حال داره حقوق بگیره وقتی تو نیستی که خرج گل خریدنش کنه نازدونه... .
مجبور شد بشینه و پرونده هارو حل کنه
مشغول کارش بود که
یدفعه همکارش با شدت و نفس زنان اومد تو اتاق
-آق..آقای کیم تموم داراییمون از دست رفت!
تهیونگ: چ..چی؟
چی داری میپرونی پسر؟
چجوری؟؟؟
-هکمون کردن و کل پول هارو بالا کشیدن
داریم تلاش میکنیم پیداش کنیم ولی احتمالش کمه
تهیونگ سرشو بین دوتا دستاش گرفت و بغض کرده بود
ولی اجازه نمیداد به چشماش که گریه کنن
دیگه رسما همه چیو از دست داده بود
نه پولی..نه عشقی..فقط تنهایی
از پشت میزش بلند شد و رفت توی بالکن اتاق کارش
سیگارشو روشن کرد
نه یه پوک نه دو نه سه
کامل کشیدش...!
به آسمون و ماه و ستارش خیره شد که باهمن...
تهیونگ: ببین کی بودی که بعد تو دیگه نشدم اون آدم سابق...
_________________________________________________-
اَز جِکسـ ـو... .
پآیآن... .
- ۳۰.۸k
- ۲۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط