#دوستت‌دارم‌نترس...
 گفتی: «می‌ترسم از احساسات طوفانی و وحشی‌ات، از حریم قلبت، از احساساتی که مانند امواج خروشان، خود را با صخره قلبت می‌کوبد... من آدم ترسویی نیستم...
ولی از پا گذاشتن به حریم قلبت هراس دارم...
خسته نمی‌شوی از این عشق ورزیدن به من؟»

لبخندی زدم و گفتم: «من دوستت دارم...»

خندیدی و گفتی: «باشد، امروز روز جهانی دوست‌دارم گفتن است؛ من هم بلد به هزاران زبان دوستت دارم را به تو بگویم :)
ولی حالا می‌خواهم بگویی چرا اسیر منی، پرنده کوچک؟»

با انگشتانم خط‌هایی در هم کشیدم و گفتم: «این که اسیرت شدم و تنها نیستی، مگر بد است؟»

سری تکان دادی و گفتی: «درک نمی‌کنی کوچولوی من......»

گفتم: «آری، من شاید درکت نکنم...
اما مگر عشق را باید درک کرد تا زنده بماند؟
من با هر تپش، دیوارهای دلم را می‌شکنم تا تو را جا بدهم،
و تو با هر لبخند، فاصله‌ای تازه میان‌مان می‌کاری.»

من شاید ساده‌ام، شاید احمق، شاید همان پرنده‌ای که
با چشمان بسته به‌سوی دست‌هایی پَر می‌زند
که نمی‌داند، نجاتش خواهند داد یا شکارش.

تو از طوفانم می‌ترسی،
اما نمی‌دانی من خودم میان همین طوفان بزرگ شدم.
احساسم بی‌اجازه می‌تازد،
مثل موجی که نمی‌فهمد چرا باید آرام بگیرد
وقتی صخره‌ای به نام تو پیش رویش است.

گفتم: «می‌دانم می‌ترسی... اما نترس.
من قفس نمی‌خواهم، فقط پنجره‌ای می‌خواهم برای نفس کشیدن در نگاهت.»

نگاهم کردی، با آن لبخند سرد و زیبا.
آرام گفتی: «پرنده‌ی کوچک، من نمی‌خواهم درِ قفسی را ببندم که روزی خودت باز خواهی کرد.»

اشک در چشمانم دوید، اما نگفتم...
فقط لبخند زدم.
نه از رضایت، از تسلیم.

فهمیدم عشق من صدای پرواز در قفسی است
که صاحبش هنوز نمی‌داند پرنده‌ای درونش عاشق است.

پس ساکت شدم، بال‌هایم را جمع کردم
و به صدای نفس‌هایت گوش دادم...
آرام، شبیه لالایی‌ای برای دلی که هنوز امید دارد.

در دلم گفتم:
اگر روزی دلت خواست بفهمی،
به آسمان نگاه کن
من هنوز آنجا پر می‌زنم،
با نام تو بر بال‌هایم...

پ ♡ ن
کنار لب های تو
ملکوت را به آغوشم دعوت کردم
به اندامت سوگند
به گیسوان بلندت
به لب های خونینت
به دستهایت سوگند
وقتی تو را در آغوش کشیدم
شیطان را فریب دادم
شیطانی که مقابل عریانی‌ت سجده کرد
و دیگر شیطان مقرب شد در این درگاه
به آغوشم بیا
این جا حریم امن یک هم آمیزی همیشگی ست
می خواهم با صدای خودت بخوانی
خودت را به آغوش من...
#بندرعباس
#هرمزگان‌زیبا
#ابراهیم‌منصفی_رامی‌جنوب
#چوک‌بندر
#ویسگون
دیدگاه ها (۰)

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

#حیران‌تر_از_حیران...من چیز زیادی ازت نمیخوامفقط میخوام تصور...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

چند پارتی(جونگ کوک/ات)part3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط