#حیرانتر_از_حیران...
من چیز زیادی ازت نمیخوام
فقط میخوام تصور کنی
تصور کنی که تو با من با ی رونیز مشکی و ی دست لباس زمستونی سالمون ، داریم میریم سمت سرعین.
همه چی خیلی قشنگه . همه چی خیلی ابدیه
مثلا ویوی چشمات
حالا اصن به اون موضوع نمیپردازیم. کار نداریم که چشمای تو میمونه رو ی کفه و همه ی این زیبایی ها رو ی کفه.
جاده خیلی لغزندس . خیلی خطرناکه ، بنابرین سرعتمونم کمه. لوکیشن گوگل مپ نشون داد که ما الان اونجایی هستیم که من باید نقشم و اجرا کنم.
گردنه حیران
خیلی اروم زدم بغل و ترمز دستی و کشیدم.
از تو فولدرای قدیمی ضبط ماشینم . حیران معین و پیدا کردم.
تقریبا سی ثانیه زدم جلو و استوپ کردم.
از ماشین پیاده شدم و. کلاه کاپشنم و سرم کردم.
در سمت شاگرد و وا کردم و دستش گرفتم.
اخه زمین خیلی لیز بود . میترسیدم لیز بخوره
اصن لیزم نبود هوا سرد بود. دستش باید گرم میبود.
چون با دیوونه بازیای من آشنا بود ازم نپرسید اینجا کجاس کجاییم چرا وایسادی. فقط میخندید:))) فقط ذوق میکرد.
موزیک و پلی کردم. دقیقا همون جاش که میگفت: تو حیرانی در این هنگامه من هم از تو حیران تر تو در آغاز آبادی منم هر لحظه ویران تر
لوکیشن گوشیمو بهش نشون دادم گردنه حیران
با ی لبخند که همیشه رو صورتم هست گفتم حالا که همه جی جور بود خواستم بگم حیرانتم:)))))
همیشه خوشحال که میشد مث بچه ها سه بار میپرید تو هوا :)
منم سومی و رو هوا:)) میگرفتمش:))
سرش رو گذاشت رو شونم و همون جمله همیشگی
آخه تو چقدر خری:)))))
همین برام بس بود
خلاص...
♡♡♡
#منباتو...
من با تو...
با تو بودن یعنی نفس کشیدن در هوای عشق،
یعنی قدم زدن در مسیری که هر دو دستمان را محکم گرفتهایم،
یعنی حتی در سکوت، حرفهایی هست که فقط دلهایمان میفهمند.
من با تو...
در سختیها قویترم، در شادیها شادتر،
تو چراغ روشنایی راه منی در تاریکترین شبها،
و من هر روز بیشتر عاشق این همراهی میشوم.
با تو هر لحظه زندگی پر از رنگ و بوی تازه میشود،
و هر لبخندت مانند طلوعی است که دنیای مرا روشن میکند.
من با تو...
نه فقط یک «من» و یک «تو»،
که یک «ما»یم، یک دنیا، یک عشق بیپایان.
من با تو…
یاد گرفتهام که عشق، صبر و امید است،
که در هر تلاطم زندگی، پناهی هست برای دو دل عاشق.
با تو، هر شکست، فرصتیست برای رشد،
و هر روز، شروعی دوباره برای ساختن رویاهای مشترکمان.
من با تو…
میخواهم همه لحظههایم را به نام تو رقم بزنم،
حتی در فاصلهها، حتی در سکوت،
چون میدانم که عشق واقعی هیچگاه به دوری تن نمیدهد.
من با تو…
تا ابد همراه خواهم بود،
با تمام ضعفهایم، با تمام اشتباههایم،
چون تو آن نقطهی امنی هستی که قلبم همیشه برایش میتپد...
پ ♡ ن
ای آنکه ندارمت ؛
تو را به باران می سپارمت !
تو را به باران می سپارمت که شاید با بوی خاک باران خورده عطر وجودت را از اعماق وجودم حس کنم...
ای از دست رفته ی بی بازگشتم تو را به خزانی سرخ می سپارمت...
قرارمان هم باشد نیمه ی آذر....
ای آنکه ندارمت تو را به باران می سپارمت که هنگام بارش باران شمایل زیبای تو در خاطرم زنده شود ،
هر چند محو ، گنگ و رنگ پریده...
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکبندر
#ویسگون
من چیز زیادی ازت نمیخوام
فقط میخوام تصور کنی
تصور کنی که تو با من با ی رونیز مشکی و ی دست لباس زمستونی سالمون ، داریم میریم سمت سرعین.
همه چی خیلی قشنگه . همه چی خیلی ابدیه
مثلا ویوی چشمات
حالا اصن به اون موضوع نمیپردازیم. کار نداریم که چشمای تو میمونه رو ی کفه و همه ی این زیبایی ها رو ی کفه.
جاده خیلی لغزندس . خیلی خطرناکه ، بنابرین سرعتمونم کمه. لوکیشن گوگل مپ نشون داد که ما الان اونجایی هستیم که من باید نقشم و اجرا کنم.
گردنه حیران
خیلی اروم زدم بغل و ترمز دستی و کشیدم.
از تو فولدرای قدیمی ضبط ماشینم . حیران معین و پیدا کردم.
تقریبا سی ثانیه زدم جلو و استوپ کردم.
از ماشین پیاده شدم و. کلاه کاپشنم و سرم کردم.
در سمت شاگرد و وا کردم و دستش گرفتم.
اخه زمین خیلی لیز بود . میترسیدم لیز بخوره
اصن لیزم نبود هوا سرد بود. دستش باید گرم میبود.
چون با دیوونه بازیای من آشنا بود ازم نپرسید اینجا کجاس کجاییم چرا وایسادی. فقط میخندید:))) فقط ذوق میکرد.
موزیک و پلی کردم. دقیقا همون جاش که میگفت: تو حیرانی در این هنگامه من هم از تو حیران تر تو در آغاز آبادی منم هر لحظه ویران تر
لوکیشن گوشیمو بهش نشون دادم گردنه حیران
با ی لبخند که همیشه رو صورتم هست گفتم حالا که همه جی جور بود خواستم بگم حیرانتم:)))))
همیشه خوشحال که میشد مث بچه ها سه بار میپرید تو هوا :)
منم سومی و رو هوا:)) میگرفتمش:))
سرش رو گذاشت رو شونم و همون جمله همیشگی
آخه تو چقدر خری:)))))
همین برام بس بود
خلاص...
♡♡♡
#منباتو...
من با تو...
با تو بودن یعنی نفس کشیدن در هوای عشق،
یعنی قدم زدن در مسیری که هر دو دستمان را محکم گرفتهایم،
یعنی حتی در سکوت، حرفهایی هست که فقط دلهایمان میفهمند.
من با تو...
در سختیها قویترم، در شادیها شادتر،
تو چراغ روشنایی راه منی در تاریکترین شبها،
و من هر روز بیشتر عاشق این همراهی میشوم.
با تو هر لحظه زندگی پر از رنگ و بوی تازه میشود،
و هر لبخندت مانند طلوعی است که دنیای مرا روشن میکند.
من با تو...
نه فقط یک «من» و یک «تو»،
که یک «ما»یم، یک دنیا، یک عشق بیپایان.
من با تو…
یاد گرفتهام که عشق، صبر و امید است،
که در هر تلاطم زندگی، پناهی هست برای دو دل عاشق.
با تو، هر شکست، فرصتیست برای رشد،
و هر روز، شروعی دوباره برای ساختن رویاهای مشترکمان.
من با تو…
میخواهم همه لحظههایم را به نام تو رقم بزنم،
حتی در فاصلهها، حتی در سکوت،
چون میدانم که عشق واقعی هیچگاه به دوری تن نمیدهد.
من با تو…
تا ابد همراه خواهم بود،
با تمام ضعفهایم، با تمام اشتباههایم،
چون تو آن نقطهی امنی هستی که قلبم همیشه برایش میتپد...
پ ♡ ن
ای آنکه ندارمت ؛
تو را به باران می سپارمت !
تو را به باران می سپارمت که شاید با بوی خاک باران خورده عطر وجودت را از اعماق وجودم حس کنم...
ای از دست رفته ی بی بازگشتم تو را به خزانی سرخ می سپارمت...
قرارمان هم باشد نیمه ی آذر....
ای آنکه ندارمت تو را به باران می سپارمت که هنگام بارش باران شمایل زیبای تو در خاطرم زنده شود ،
هر چند محو ، گنگ و رنگ پریده...
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکبندر
#ویسگون
- ۲۲.۰k
- ۰۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط