Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_121


ادامه دادم
_هرکاری کردم گوشیمو نداد که نداد منم از شدت عصبانیت هرچی از دهنم میپرید بهش گفتم

هیونگت هم مچ دستمو گرفت. حسابی بهش فشار اورد از شدت د//رد جیغی کشیدم و بزور خودمو ازش دور کردم
اون لحظه انگار هیچی ازش بعید نبود بنابرین سنگی برداشتم و رو بهش گفتم حق نداری نزدیکم بیای که میزنمت
بی تفاوت به حرفام هی نزدیک نزدیک تر میشد
منم دیگه ترسیده بودم
اون موقع تقریبا 15 سالم بود!
سنگو پرت کردم سمتشو گوشیمو برداشتم
و فرار
فکر کردم  شاید سنگ به شکمش جاییش برخورد کرده
ولی نه مثل اینکه به سرش خورده بود

منم از شدت ترس به یه مرد میانسالی که داشت از اون خیابون کوفتی رد میشد گفتم بره کمکش
و در نهایت این قضیه تموم شد
البته تا همین امروز عذاب وجدان داشتم که ببینم زندس یا مرده که خب زنده هست؛
با تموم شدن حرفم جونگکوک پقی زد زیر خنده و سرشو به نشونه تاسف تکون داد

_منو باش فکر میکردم چی شده هردوتون کارتون اشتباه بوده پس باید از هم دیگه معذرت خواهی کنین... و بهتره بگم لیلی چون بی دفاع بود حق داشت اینکارو باهات بکنه نامجون هیونگ!

درست داشت مثل اون پدر بزرگی رفتار میکرد که نوه هاش باهم قهر بودنو سعی در اشتی دادنشون داشت!

_منتظر معذرت خواهیتونم

دیگه چی..
همینو کم داشتم برم از ساسکول عذر خواهی کنم

_جونگکوک من ازش معذرت خواهی نمیکنم با یه معذرت خواهی اون همه درد خوب نمیشه.. خودت بهتر میدونی..

چشمای جونگکوک کمی غمگین شد.. جریان چیه؟

_بسه نامجون! هرچی گفتم بگو چشم
_خیلیه خوب ولی اون باید اول معذرت بخاد

155 لایک
دیدگاه ها (۱۳)

#Gentlemans_husband#Season_two#part_122پوز خندی زدمو رو بهش ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_123_ نگا کن اگه بخوای فض...

#اَبـدی •کامـنت نـزار پـاک مـیـشه•ایـنجا دروازه ای بـه اعـما...

#Gentlemans_husband#part_120#The_end_of_season_one نامجون رو...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_261با یه خدافظی کوتاه ...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

فراتر از مدرسه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط