Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_118
_به به سلین خانوم چه کرده
_مزه نپرون لیلی بگو ببینم توی پذیرایی هستن؟
_اره برو اون طرف من میوه هارو مچینیم تو شکلات بچین
_باشه
با سلیقه میوه هارو چیدم
بعد سمت کابینت رفتمو کلی شیرینی توی ظرف های مختلف ریختم
بعد هم با کمک سلین وسایلو سمت پذیرایی بردیم
همه سرگرم حرف زدن بودن
سلین شکلاتارو و منم شیرینی هارو پشت سرش میبردم
رفتار سلین کنار نامجون عجیب بود
وقتی نزدیکش میشد معذب میشدو نمیتونست باهاش چشم تو چشم بشه!
سمت نامجون رفتمو بهش شیرینی تعارف کردم
رو بهش گفتم
_بفرمایید شیرینی
همینجور منتظر بودم برداره ولی اون انگار نه انگار لیلی وجود داره
پسریه الاغ
منو بی اهمیت میکنی؟
عصبی خواستم از کنارش رد بشم که صداش اومد
_زن داداش! میشه بهم شیرینی بدی؟
چشم غره ای نثارش کردمو شیرینیو سمتش گرفتم
دوتا برداشتو گذاشت توی بشقاب کناریش
جعبه شیرینی رو روی میز گذاشتم و سمت اشپزخونه پا تند کردم
سلین وقتی متوجه حضورم شد گفت.
_مرسی بابت کمکت دیگه استراحت کن
باشه ای گفتم که اونم سریع از اشپزخونه بیرون رفت
توی فکر بودم که چطوری دهن این نامجونو سر/ویس کنم! معلومه حسابی از دستم شاکیه..
داشتم فکر میکردم که یهو حس کردم شخصی کنارم ایستاده
ترسیده سمتش برگشتم
با دیدن جونگکوک نفس حبس شدمو بیرون فرستادم
_ترسوندیم
_میخواستی نترسی!
_پرو
خندیدو اومد پشت میز نشست
ساعد دستاشو گذاشت روی میزو رو بهم کنجکاو پچ زد
_نامجونو کجا دیدی؟
گاومون زا/یید
با کمی من من کردن چیز الکی بلغور کردم
150 لایک
#part_118
_به به سلین خانوم چه کرده
_مزه نپرون لیلی بگو ببینم توی پذیرایی هستن؟
_اره برو اون طرف من میوه هارو مچینیم تو شکلات بچین
_باشه
با سلیقه میوه هارو چیدم
بعد سمت کابینت رفتمو کلی شیرینی توی ظرف های مختلف ریختم
بعد هم با کمک سلین وسایلو سمت پذیرایی بردیم
همه سرگرم حرف زدن بودن
سلین شکلاتارو و منم شیرینی هارو پشت سرش میبردم
رفتار سلین کنار نامجون عجیب بود
وقتی نزدیکش میشد معذب میشدو نمیتونست باهاش چشم تو چشم بشه!
سمت نامجون رفتمو بهش شیرینی تعارف کردم
رو بهش گفتم
_بفرمایید شیرینی
همینجور منتظر بودم برداره ولی اون انگار نه انگار لیلی وجود داره
پسریه الاغ
منو بی اهمیت میکنی؟
عصبی خواستم از کنارش رد بشم که صداش اومد
_زن داداش! میشه بهم شیرینی بدی؟
چشم غره ای نثارش کردمو شیرینیو سمتش گرفتم
دوتا برداشتو گذاشت توی بشقاب کناریش
جعبه شیرینی رو روی میز گذاشتم و سمت اشپزخونه پا تند کردم
سلین وقتی متوجه حضورم شد گفت.
_مرسی بابت کمکت دیگه استراحت کن
باشه ای گفتم که اونم سریع از اشپزخونه بیرون رفت
توی فکر بودم که چطوری دهن این نامجونو سر/ویس کنم! معلومه حسابی از دستم شاکیه..
داشتم فکر میکردم که یهو حس کردم شخصی کنارم ایستاده
ترسیده سمتش برگشتم
با دیدن جونگکوک نفس حبس شدمو بیرون فرستادم
_ترسوندیم
_میخواستی نترسی!
_پرو
خندیدو اومد پشت میز نشست
ساعد دستاشو گذاشت روی میزو رو بهم کنجکاو پچ زد
_نامجونو کجا دیدی؟
گاومون زا/یید
با کمی من من کردن چیز الکی بلغور کردم
150 لایک
- ۲۰.۳k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط