p

#p11
هم دارید؟
کوک:عا خانوم اینجا سیگار ممنوعه چه برسه به اینکه سیگار برگ بفروشیم
...اوه چه بد اشگال نداره همین دوتا کافیه
پسر تعظیم کرد و از اونجا رفت رز به اون زن نگاه میکرد خیلی خوشگل و خوش استایل بود موهاش بلوند بود لباسش گرون قیمت رز به لباس خودش نگاه کرد و تو دلش حسرت میخورد آرزو داشت یه روز اونجوری لباس بپوشه کوک قهوه و کیک رو رو سینی چید و که متوجه نگاه رز به اون خانوم شد بهش زل زده بود و چشماش برق میزد که با صدای کوک سرشو برگردوند و کوک آروم گفت
کوک:چیشده فندوق؟
رز تو دفترچش چیزی نوشت
رز(اون خانوم خیلی خوشگله همینطور لباساش)
پسرک خنده ای کرد
کوک:چه سلیقه بدی داری کوچولو تو خوشگل تری
رز چشماشو گربه ای کرد و خجالت کشید
کوک:بیا اینارو ببر
رز سینی رو برداشت و برد سمت اون خانوم و قهوه و کیکشو جلوش گذاشت و رفت کنار کوک
رونا:بچه ها چند دقیقه دیگه کافه رو میبندیم آماده باشید
کوک:باشه مامان
اون زن بعد از خوردن قهوه و کیکش رفت تا حساب کنه و قبل از رفتنش روبه کوک گفت
...پسره جذابی هستی؟بیشتر میام اینجا اینم کارتم
اون زن کارتی که روش شمارش بود رو به کوک داد و رفت بعد از رفتن اون زن کوک تعجب کرد و از اونور رز اخم کرده بود دست به سینه وایساده بود جلو رفت و کارت و انداخت سطل آشغال و با اخمش همه چیو به کوک فهموند و انگوشت اشارش رو تکون داد به نشونه نه
کوک خنده ای کرد و موهای رز رو به هم ریخت
کوک:پرنسس حسود بدو که باید بریم
......
روز ها می‌گذشت و همه چی به خوبی پیش می‌رفت تا اینکه یه شب وقتی اونا مشغول کار بودن خیلی ناگهانی برقا کافه رفت و همه مشتریا ترسیدن ولی طولی نگذشت که صدا شلیک گلوله همه جارو برداشت
رونا:کوک مراقب رز باش
کوک سریع رز رو بغل کرد و سراغ مادرش رفت
کوک:چیشده مامان؟
رونا:نمی‌دونم پسرم
طولی نگذشت که دوباره برقا اومد ولی همه بیرون رفته بودن و تنها کسایی که بودن چند مرد سیاه پوش بودن کوک و رز پشت مادرشون بودن یکی از اون مردا به کوک اشاره کرد و لب زد
...ازتون میخوام خیلی محترمانه اون پسر رو تحویل ما بدید
رونا:پسرمو برا چی میخواید؟
....باید بهت جواب پس بدم؟اون پسر رو ما می‌خوایم
رونا:به هیچ وجه چرا باید پسرمو به شماها بدم کی هستید شماها
....اگه پسرتون با پای خودش نیاد به زور میبریمش اون نیاد اون کوچولو رو میبریم
کوک:حرومزاده نه من باهات میام نه میزارم کسه دیگه ای رو با خودت ببری
اون مردی که داشت حرف میزد اصلحه ای از تو جیبش در آورد و سمت اون سه نفر گرفت
دیدگاه ها (۰)

#p12....گوش کن پسرکوچولو یا با میایی یا این دو نفر که میدونم...

پارت هشت رو تو کامنتا میزارم شرمنده جا گذاشتم

#p10حالا دیگه اون دوتا بچه بزرگ شده بودن رز ۱۳ ساله و کوک ۱۷...

#p9رونا:کوک؟پسرم؟ولی کوک خیلی سریع از اونجا رفت رونا با تعجب...

داستان پارک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط