نام فیک: عشق مخفی
Part: 35
ویو ات*
میز به همون صورتی که چینده بودم مونده بود..*
نگران جیمین شدم الان ساعت ۱۱ شبه و اون نیومده. اگر هم نمیومد حتما خبر میداد*
گوشیم رو برداشتم و شماره ی جیمین رو گرفتم اما جواب نداد...یبار...دوبار...سه بار...*
ساعت داشت میشد ۱۲ اما خبری از جیمین نبود. از بادیگاردا پرسیدم ولی گفتن چیزی نمیدونن*
رفتم اشپزخونه که اب بخورم صدای در اومد*
رفتم سمت در دیدم جیمینه. رفتم سمتش*
حالش خوب بود و با لبخند نگام کرد*
جی. چیشده؟*لبخند
ات. کجا بودی؟
جی. شرکت
ات. چرا بهت زنگ زدم جواب ندادی؟
جی. ببخشید سر جلسه بودم
ات. یعنی از ظهر توی جلسه بودی؟
جی. نه ی کاری پیش اومد نتونستم بیام
ات. خب چرا بهم خبر ندادی نگفتی نگرانت میشم*عصبی
نگام کرد و خندید*
جی. نگرانم شدی؟ *اومد نزدیکتر*
ات. اره ی اتفاقی افتاد امروز میخواستم بهت بگم ولی نیومدی و اون اتفاق به تو مربوط میشد...
جی. چه اتفاقی؟
ات. امروز بعد از اینکه امتحانمو دادم پیاده داشتم برمیگشتم که سنا رو دیدم با ی پسره داشتن صحبت میکردن حرفاشونو نشنیدم یکم نزدیکتر که رفتم شنیدم سنا اسم تورو گفت و بعدشم از هم جدا شدنو رفتن
جی. ات بهتره چند روز از خونه نری بیرون باشه
ات. من فردا برمیگردم پیش مامانو بابا
جی. نه نمیتونی بری اگر بری جون اونا هم به خطر میندازی
ات. نمیخوای بگی چیشده؟
جی. نه فعلا ندونی بهتره
ات. یعنی بعدا میگی
جی. احتمالا
☆ممنون میشم حمایتم کنید☆
@xxx_luna_xxx
Part: 35
ویو ات*
میز به همون صورتی که چینده بودم مونده بود..*
نگران جیمین شدم الان ساعت ۱۱ شبه و اون نیومده. اگر هم نمیومد حتما خبر میداد*
گوشیم رو برداشتم و شماره ی جیمین رو گرفتم اما جواب نداد...یبار...دوبار...سه بار...*
ساعت داشت میشد ۱۲ اما خبری از جیمین نبود. از بادیگاردا پرسیدم ولی گفتن چیزی نمیدونن*
رفتم اشپزخونه که اب بخورم صدای در اومد*
رفتم سمت در دیدم جیمینه. رفتم سمتش*
حالش خوب بود و با لبخند نگام کرد*
جی. چیشده؟*لبخند
ات. کجا بودی؟
جی. شرکت
ات. چرا بهت زنگ زدم جواب ندادی؟
جی. ببخشید سر جلسه بودم
ات. یعنی از ظهر توی جلسه بودی؟
جی. نه ی کاری پیش اومد نتونستم بیام
ات. خب چرا بهم خبر ندادی نگفتی نگرانت میشم*عصبی
نگام کرد و خندید*
جی. نگرانم شدی؟ *اومد نزدیکتر*
ات. اره ی اتفاقی افتاد امروز میخواستم بهت بگم ولی نیومدی و اون اتفاق به تو مربوط میشد...
جی. چه اتفاقی؟
ات. امروز بعد از اینکه امتحانمو دادم پیاده داشتم برمیگشتم که سنا رو دیدم با ی پسره داشتن صحبت میکردن حرفاشونو نشنیدم یکم نزدیکتر که رفتم شنیدم سنا اسم تورو گفت و بعدشم از هم جدا شدنو رفتن
جی. ات بهتره چند روز از خونه نری بیرون باشه
ات. من فردا برمیگردم پیش مامانو بابا
جی. نه نمیتونی بری اگر بری جون اونا هم به خطر میندازی
ات. نمیخوای بگی چیشده؟
جی. نه فعلا ندونی بهتره
ات. یعنی بعدا میگی
جی. احتمالا
☆ممنون میشم حمایتم کنید☆
@xxx_luna_xxx
- ۵.۱k
- ۲۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط