چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p66
..ولی اگر خیلی دلت میخواد عاشقی کنی بهتر با همین پولات قسمتی که دستت افتاده رو مثل قبل بدی بهم و فقط بشی یه سهامدار تا وقتی که من بتونم سهامتو بخرم نظرت چیه؟میتونی کلی هم توله براش بیاری
ا.ت عصبی شد و لگدی به شکم تهیونگ زد
ا.ت: تهیونگ خیلی عوضی شدی(رفت بیرون)
ته: پوففف
تهیونگ قبل از اینکه ا.ت از تو راهرو سوئیت بره در رو باز کرد و کشیدش و پرتش کرد تو خونه... در رو قفل کرد
ته: خبر داری که این سوئیت درش روزیه کلیدی نیست نه؟عین خونس درسته؟
ا.ت: چیکار داری میکنی(ترسیده)
تهیونگ یقه ا،تو گرفت و به زور بلندش کرد
ته: بار آخر بهت میگم عین آدم سالم و بالغ میگردی و از این مسخره بازیا هم در نمیاری وگرنه باید قید شرکت بزنی...
ا.ت: اگر نزنم؟(در حال خفه شدن)
ته: قرار و ازدواجی از شرکت هم در کار نیست در ضمن من هیچکدوم از قانونی این شرکت ننوشتم همش از پدر بزرگمه و نمیخوام توش دست ببرم اوکی؟
ا.ت نمیتونست حرفی بزنه چون اینقدری تهیونگ محکم فشار میداد که نفس هم نمیکشید و قبل اینکه چشماش سیاهی بره دستش رو گونه تهیونگ گذاشت و نوازشش کرد...با اینکار تهیونگ به خودش امد...اینقدر عصبی شده بود که یادش رفته بود با کی داره چیکار میکنه دستاشو از دور گردن ا.ت برداشت و ترسیده صداش زد
تهیونگ: ا.ت....ا،تی....لیدی کوچولو
سریع نبضشو گرفت هنوز میزد اما خفیف بود نمیدونست چیکار کنه فقط از در بیرون رفت و با پرسنل برگشت
.....
ویو یک ساعت بعد(تهیونگ ساعت سوئیترو شارژ کرد)
ا.ت ویو
با سرگیجه چشمامو باز کردم و جین رو کنارم دیدم که دستمو گرفته بود و انگشتامو نوازش میکرد
ا.ت: چیشد
جین: ا.ت بهوش امدی؟!!!خدایا شکرت...من متاسفم واقعا ببخشید
ا.ت: تهیونگ کجاست؟
جین: الان میاد رفته یکسری دارو بگیره
همون لحظه تهیونگ از در وارد شد و متوجه چشمای باز ا.ت شد و توی چشماش برق افتاد...چقدر خدا خدا کرده بود که بلایی سرش نیاد چقدر خودشو لعنت کرده بود
چیکار میکرد وقتی اینجوری از کنترل خارج میشد؟
تهیونگ: ا.ت!!
ا.ت: جین...تو برو خونه
جین: ولی..
ا.ت: من نه گرسنمه نه چیزی میخوام نه کاری دارم خودم با تاکسی برمیگردم خونه
جین: نه ا.ت تو حالت خوب نیست چه توقعی داری؟
ا.ت: جین..
جین: ا.ت میدونی که اصرارات جواب نداره نه؟
ا.ت هوفی کشید و جواب داد
ا.ت: پس تا وقتی نگفتم نیا تو
جین: اگر اذیتت کرد یه جیغ کافیه(چشمک)
ا.ت خنده بی جونی کرد و بعد از رفتن جین روی تخت نشست و به تهیونگی که پایین تخت بود نگاه کرد
ا.ت: چه حسی داشت؟
ته: چی(بم)
ا.ت: خفه کردن من...خوب بود؟الان چه حسیه که صدام در نمیشه؟عالیه نه؟
تهیونگ: ا.ت..
ا.ت: چرا فکر میکنی صاحب همه این دنیایی؟(بغض)چرا فکر میکنی من از عمد اون حرکتو انجام دادم؟اصلا مگه من انجام دادم؟تو چه حقی گردن من داری مگه؟(بغض)
...
بی شرط❤️
..ولی اگر خیلی دلت میخواد عاشقی کنی بهتر با همین پولات قسمتی که دستت افتاده رو مثل قبل بدی بهم و فقط بشی یه سهامدار تا وقتی که من بتونم سهامتو بخرم نظرت چیه؟میتونی کلی هم توله براش بیاری
ا.ت عصبی شد و لگدی به شکم تهیونگ زد
ا.ت: تهیونگ خیلی عوضی شدی(رفت بیرون)
ته: پوففف
تهیونگ قبل از اینکه ا.ت از تو راهرو سوئیت بره در رو باز کرد و کشیدش و پرتش کرد تو خونه... در رو قفل کرد
ته: خبر داری که این سوئیت درش روزیه کلیدی نیست نه؟عین خونس درسته؟
ا.ت: چیکار داری میکنی(ترسیده)
تهیونگ یقه ا،تو گرفت و به زور بلندش کرد
ته: بار آخر بهت میگم عین آدم سالم و بالغ میگردی و از این مسخره بازیا هم در نمیاری وگرنه باید قید شرکت بزنی...
ا.ت: اگر نزنم؟(در حال خفه شدن)
ته: قرار و ازدواجی از شرکت هم در کار نیست در ضمن من هیچکدوم از قانونی این شرکت ننوشتم همش از پدر بزرگمه و نمیخوام توش دست ببرم اوکی؟
ا.ت نمیتونست حرفی بزنه چون اینقدری تهیونگ محکم فشار میداد که نفس هم نمیکشید و قبل اینکه چشماش سیاهی بره دستش رو گونه تهیونگ گذاشت و نوازشش کرد...با اینکار تهیونگ به خودش امد...اینقدر عصبی شده بود که یادش رفته بود با کی داره چیکار میکنه دستاشو از دور گردن ا.ت برداشت و ترسیده صداش زد
تهیونگ: ا.ت....ا،تی....لیدی کوچولو
سریع نبضشو گرفت هنوز میزد اما خفیف بود نمیدونست چیکار کنه فقط از در بیرون رفت و با پرسنل برگشت
.....
ویو یک ساعت بعد(تهیونگ ساعت سوئیترو شارژ کرد)
ا.ت ویو
با سرگیجه چشمامو باز کردم و جین رو کنارم دیدم که دستمو گرفته بود و انگشتامو نوازش میکرد
ا.ت: چیشد
جین: ا.ت بهوش امدی؟!!!خدایا شکرت...من متاسفم واقعا ببخشید
ا.ت: تهیونگ کجاست؟
جین: الان میاد رفته یکسری دارو بگیره
همون لحظه تهیونگ از در وارد شد و متوجه چشمای باز ا.ت شد و توی چشماش برق افتاد...چقدر خدا خدا کرده بود که بلایی سرش نیاد چقدر خودشو لعنت کرده بود
چیکار میکرد وقتی اینجوری از کنترل خارج میشد؟
تهیونگ: ا.ت!!
ا.ت: جین...تو برو خونه
جین: ولی..
ا.ت: من نه گرسنمه نه چیزی میخوام نه کاری دارم خودم با تاکسی برمیگردم خونه
جین: نه ا.ت تو حالت خوب نیست چه توقعی داری؟
ا.ت: جین..
جین: ا.ت میدونی که اصرارات جواب نداره نه؟
ا.ت هوفی کشید و جواب داد
ا.ت: پس تا وقتی نگفتم نیا تو
جین: اگر اذیتت کرد یه جیغ کافیه(چشمک)
ا.ت خنده بی جونی کرد و بعد از رفتن جین روی تخت نشست و به تهیونگی که پایین تخت بود نگاه کرد
ا.ت: چه حسی داشت؟
ته: چی(بم)
ا.ت: خفه کردن من...خوب بود؟الان چه حسیه که صدام در نمیشه؟عالیه نه؟
تهیونگ: ا.ت..
ا.ت: چرا فکر میکنی صاحب همه این دنیایی؟(بغض)چرا فکر میکنی من از عمد اون حرکتو انجام دادم؟اصلا مگه من انجام دادم؟تو چه حقی گردن من داری مگه؟(بغض)
...
بی شرط❤️
- ۱۵.۶k
- ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط