معشوقه دشمن
P²⁰
توی اتاقش نشسته بود و با گوشیش ور میرفت.روی مبل کنار بالکن تو اتاقش لم داده بود.همون موقع ها بود که گوشیش زنگ خورد.همون کسی بود که هیونا باهاش قرار داشت
-بله؟
: آقای جئون.فکر کردی از من زرنگ تری؟
-منظور؟
:خودتو نزن به اون راه
-نمیفهمم منظورتو
: یعنی خبر نداری؟امکان نداره ندونی
-بگو چیشده.چیزی کم بوده؟
:اصلا هیچ کسی اینجا نیومده بخواد چیزی بده
از حالت لم داده بیرون امد و یکم بلند شد
-چی؟
:بله.کسی اینجا نیومده
-من کلی ادم حدود یک ساعت پیش فرستادم.همشونم طبق دستور من عمل میکنن.میخوای اذیتم کنی؟
:عه.که اینطور.زورت به من رسیده؟میبینیم اقای جئون
و تماس پایان یافت.یکم فکر کرد.تنها کسی که جدید بود و اعتماد کامل بهش نداشت هیونا بود.همون دختری که چند شبه به خواباش میاد.گوشی رو تو دستش فشورد.
-[یعنی کار اون بوده؟]
-[نمیشه که.میدونه حریفم نیست]
...
+دست کثیفتونو بهم نزنید
در حالی که دوتا از اون نگهبان های بزرگ رو ناکار میکرد اینو گفت.
§هی خانومی...بدون حرکت اضافه ای به پشت سرت نگاه کن.
صدای خود جسا هم از پشت سرش میومد.برگشت.سر تفنگ روی سرش نشانه گیری شده بود.
§چیشد خشکت زد
+از جونم چی میخوای؟میخوای اینقدر منو بزنی تا بمیرم؟یا همین الان میخوای منو بکشی؟خب هر کاری که میخوای بکنی رو زودتر انجام بده
§اره قراره بمیری ولی نه اینجوری دردناک عزیزم.قراره همینجا ولت کنم
به اطراف که تا الان دقتی بهش نکرده بود،نگاهی انداخت.وسط بیابون بودن.هوا سرد و پاییزی بود.اره.قطعا میمرد!
+هه...عوضی.چقدر یه ادم میتونه هول باشه که بخاطر جنس مخالف ادم بکشه
§دهنتو ببند(بلند)
+یکاری بگو بتونم انجام بدم
§خیلی دیگه داری پرو میشی.
توف...(مثلاً صدای گلوله😂🤌🏻)
چشماش توان پلک نداشت از بس که گرد شده بود.تا حالا هیچ وقت تیر نخورده بود.تمام بدنش بی حس بود و از همین بی حسی نمیتونست تشخیص بده به کجای بدنش تیر اصابت کرده.سرشو با لرزش خفیفی که داشت پایین اوورد.بالای ارنج سمت راست بدنش رو خون فرا گرفته بود.همونجا،نبض میزد.با هر سوز و بادی که میومد میسوخت
§میخوای یکی دیگه هم اونطرف بزنم؟
+...
§درسته.نمیخوای.پس حرف نزن
روبه افراد شاهد تو اون جمع که قبلا کلی بها بهشون داده بود کرد و گفت
§بریم
یکی یکی اونجا رو ترک کردن و سوار ماشین ها شدن.به سمت اونجایی که قرار داشتن رفتن...
...
کنار یونگی نشسته بود.تمام دوربین های شهر رو هک کرده بودن و دنبال ماشین های باند میگشتن.نیم ساعتی بود که دوربین هارو تحت نظر داشتن
∆چرا اینقدر برات مهمه کجان؟
-شوخیت گرفته؟این یارو وحشیه میزنه کل باندو ناکار میکنه
∆هین... نگاه کن.نگاه کن
...
P²⁰
توی اتاقش نشسته بود و با گوشیش ور میرفت.روی مبل کنار بالکن تو اتاقش لم داده بود.همون موقع ها بود که گوشیش زنگ خورد.همون کسی بود که هیونا باهاش قرار داشت
-بله؟
: آقای جئون.فکر کردی از من زرنگ تری؟
-منظور؟
:خودتو نزن به اون راه
-نمیفهمم منظورتو
: یعنی خبر نداری؟امکان نداره ندونی
-بگو چیشده.چیزی کم بوده؟
:اصلا هیچ کسی اینجا نیومده بخواد چیزی بده
از حالت لم داده بیرون امد و یکم بلند شد
-چی؟
:بله.کسی اینجا نیومده
-من کلی ادم حدود یک ساعت پیش فرستادم.همشونم طبق دستور من عمل میکنن.میخوای اذیتم کنی؟
:عه.که اینطور.زورت به من رسیده؟میبینیم اقای جئون
و تماس پایان یافت.یکم فکر کرد.تنها کسی که جدید بود و اعتماد کامل بهش نداشت هیونا بود.همون دختری که چند شبه به خواباش میاد.گوشی رو تو دستش فشورد.
-[یعنی کار اون بوده؟]
-[نمیشه که.میدونه حریفم نیست]
...
+دست کثیفتونو بهم نزنید
در حالی که دوتا از اون نگهبان های بزرگ رو ناکار میکرد اینو گفت.
§هی خانومی...بدون حرکت اضافه ای به پشت سرت نگاه کن.
صدای خود جسا هم از پشت سرش میومد.برگشت.سر تفنگ روی سرش نشانه گیری شده بود.
§چیشد خشکت زد
+از جونم چی میخوای؟میخوای اینقدر منو بزنی تا بمیرم؟یا همین الان میخوای منو بکشی؟خب هر کاری که میخوای بکنی رو زودتر انجام بده
§اره قراره بمیری ولی نه اینجوری دردناک عزیزم.قراره همینجا ولت کنم
به اطراف که تا الان دقتی بهش نکرده بود،نگاهی انداخت.وسط بیابون بودن.هوا سرد و پاییزی بود.اره.قطعا میمرد!
+هه...عوضی.چقدر یه ادم میتونه هول باشه که بخاطر جنس مخالف ادم بکشه
§دهنتو ببند(بلند)
+یکاری بگو بتونم انجام بدم
§خیلی دیگه داری پرو میشی.
توف...(مثلاً صدای گلوله😂🤌🏻)
چشماش توان پلک نداشت از بس که گرد شده بود.تا حالا هیچ وقت تیر نخورده بود.تمام بدنش بی حس بود و از همین بی حسی نمیتونست تشخیص بده به کجای بدنش تیر اصابت کرده.سرشو با لرزش خفیفی که داشت پایین اوورد.بالای ارنج سمت راست بدنش رو خون فرا گرفته بود.همونجا،نبض میزد.با هر سوز و بادی که میومد میسوخت
§میخوای یکی دیگه هم اونطرف بزنم؟
+...
§درسته.نمیخوای.پس حرف نزن
روبه افراد شاهد تو اون جمع که قبلا کلی بها بهشون داده بود کرد و گفت
§بریم
یکی یکی اونجا رو ترک کردن و سوار ماشین ها شدن.به سمت اونجایی که قرار داشتن رفتن...
...
کنار یونگی نشسته بود.تمام دوربین های شهر رو هک کرده بودن و دنبال ماشین های باند میگشتن.نیم ساعتی بود که دوربین هارو تحت نظر داشتن
∆چرا اینقدر برات مهمه کجان؟
-شوخیت گرفته؟این یارو وحشیه میزنه کل باندو ناکار میکنه
∆هین... نگاه کن.نگاه کن
...
- ۵.۲k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط