باران آرام میبارید و قطراتش روی شیشه پنجره میرقصیدند. آیدا، دخترک یکساله و نیمه، با چشمانی درخشان و لبخندی شیرین، یک تکه کیک کوچک را در دستهای چاق و کوچکش گرفته بود. مادر، زنی خسته و نحیف با چشمانی گود رفته، روی مبل لم داده بود. آیدا با حرکتی شیرین و معصومانه، کیک را به سمت مادر دراز کرد. "مامان، بخور." صدای نازک و کودکانهاش در سکوت خانه پیچید.
مادر، با بیحوصلگی، کیک را از دست آیدا گرفت و با یک لقمهی بزرگ، تمام آن را بلعید. آیدا با تعجب به مادر نگاه کرد، اما مادر لبخندی ساختگی زد و گفت: "خیلی خوشمزه بود عزیزم."
این صحنه بارها و بارها تکرار شد. هر چیزی که آیدا دوست داشت، هر شیرینی، هر میوهی کوچک، هر تکه کوکی، با همان لبخند ساختگی و با همان حرص و طمع توسط مادر خورده میشد. آیدا کمکم یاد گرفت که به هیچکس اعتماد نکند. او فهمید که محبت و بخشش او فقط باعث میشود که دیگران از او سوءاستفاده کنند.
سالها گذشت. آیدا به زنی جوان و زیبا تبدیل شد، اما در عمق چشمانش هنوز همان ترس و بیاعتمادی وجود داشت. او نمیتوانست به کسی اعتماد کند. هر رابطهای را با شک و ترس شروع میکرد و همیشه منتظر این بود که کلاه سرش بگذارند. او همیشه احساس میکرد که دیگران در حال سوءاستفاده از او هستند، حتی اگر این طور نبود.
یک روز، در حین جلسهی رواندرمانی، آیدا به یاد کیک کوچک و چشمهای معصوم خودش افتاد. اشک در چشمانش حلقه زد و برای اولین بار، توانست آن خاطرهی تلخ را با صدای بلند بگوید. او درک کرد که آن بیاعتمادی ریشهی در کودکی او دارد، در آن لحظاتی که مادر با حرص و طمع شیرینیهای او را میخورد و به او خیانت میکرد. این آغاز راه دشواری برای آیدا بود، راهی برای بهدستآوردن اعتماد به نفس و توانایی اعتماد کردن به دیگران. اما او با کمک روانشناسش، آهسته آهسته در حال بهبود بود. او یاد گرفت که همه مثل مادر او نیستند و در دنیا هنوز هم محبت و اعتماد وجود دارد. اما زخمهای کودکی همیشه در او میماند، بهعنوان یک یادآوری از اینکه چقدر مهم است که به کودکان یاد دهیم که به خودشان و به دیگران اعتماد کنند.
#فرزندپروری #تربیت_کودک #روانشناسی_کودک #رشد_کودک #آموزش_کودک #مهارتهای_زندگی #والدین #مادر #پدر #خانواده #کودک #نوجوان #رابطه_پدر_مادر_فرزند #سبک_زندگی #سلامت_روان #تغذیه_کودک #بازی_کودک #خلاقیت #استعداد #تحصیلات #مدیریت_زمان #برنامه_ریزی #هدفگذاری #موفقیت #انگیزه #شادی #عشق #زندگی #سلامتی #ورزش #مد
مادر، با بیحوصلگی، کیک را از دست آیدا گرفت و با یک لقمهی بزرگ، تمام آن را بلعید. آیدا با تعجب به مادر نگاه کرد، اما مادر لبخندی ساختگی زد و گفت: "خیلی خوشمزه بود عزیزم."
این صحنه بارها و بارها تکرار شد. هر چیزی که آیدا دوست داشت، هر شیرینی، هر میوهی کوچک، هر تکه کوکی، با همان لبخند ساختگی و با همان حرص و طمع توسط مادر خورده میشد. آیدا کمکم یاد گرفت که به هیچکس اعتماد نکند. او فهمید که محبت و بخشش او فقط باعث میشود که دیگران از او سوءاستفاده کنند.
سالها گذشت. آیدا به زنی جوان و زیبا تبدیل شد، اما در عمق چشمانش هنوز همان ترس و بیاعتمادی وجود داشت. او نمیتوانست به کسی اعتماد کند. هر رابطهای را با شک و ترس شروع میکرد و همیشه منتظر این بود که کلاه سرش بگذارند. او همیشه احساس میکرد که دیگران در حال سوءاستفاده از او هستند، حتی اگر این طور نبود.
یک روز، در حین جلسهی رواندرمانی، آیدا به یاد کیک کوچک و چشمهای معصوم خودش افتاد. اشک در چشمانش حلقه زد و برای اولین بار، توانست آن خاطرهی تلخ را با صدای بلند بگوید. او درک کرد که آن بیاعتمادی ریشهی در کودکی او دارد، در آن لحظاتی که مادر با حرص و طمع شیرینیهای او را میخورد و به او خیانت میکرد. این آغاز راه دشواری برای آیدا بود، راهی برای بهدستآوردن اعتماد به نفس و توانایی اعتماد کردن به دیگران. اما او با کمک روانشناسش، آهسته آهسته در حال بهبود بود. او یاد گرفت که همه مثل مادر او نیستند و در دنیا هنوز هم محبت و اعتماد وجود دارد. اما زخمهای کودکی همیشه در او میماند، بهعنوان یک یادآوری از اینکه چقدر مهم است که به کودکان یاد دهیم که به خودشان و به دیگران اعتماد کنند.
#فرزندپروری #تربیت_کودک #روانشناسی_کودک #رشد_کودک #آموزش_کودک #مهارتهای_زندگی #والدین #مادر #پدر #خانواده #کودک #نوجوان #رابطه_پدر_مادر_فرزند #سبک_زندگی #سلامت_روان #تغذیه_کودک #بازی_کودک #خلاقیت #استعداد #تحصیلات #مدیریت_زمان #برنامه_ریزی #هدفگذاری #موفقیت #انگیزه #شادی #عشق #زندگی #سلامتی #ورزش #مد
- ۸۴.۹k
- ۰۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط