𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟑
𝐕𝐢𝐞𝐰 𝐘𝐮𝐫𝐚: یکی از دستامو مشت کردم و به اون زنگ زدم بار اول تماسمو رد کرد برای همین ممجدد بهش زنگ زدم
𝐉𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤:هااا
𝐘𝐮𝐫𝐚:ببخشید من من یورام
𝐕𝐢𝐞𝐰 𝐘𝐮𝐫𝐚: با ترس و لرز باهاش حرف زدم راضی نشد ولی اصرار کردم و شروع کردم به گریه کردن که قبول کرد خوشحال شدم
𝐘𝐮𝐫𝐚:خیلی ممنون لطف شمارو فراموش نمی کنم
𝐉𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤:خوب حرفی نداری
𝐘𝐮𝐫𝐚: نه
𝐕𝐢𝐞𝐰 𝐘𝐮𝐫𝐚: تماس قط کردم و با خوشحالی رفتم سمت ا/ت روی تخت ش ول بود و با ذوق روی تخت پریدم
𝐘𝐨𝐮:عهههه چی شده
𝐘𝐮𝐫𝐚:مژدگونی بدهههه
𝐘𝐨𝐮:یعنی خبر خوبی داری؟
𝐘𝐮𝐫𝐚:هوم اره قبول کرد فقد یک نفر هرماه میره کدوم اول برهه؟
𝐘𝐨𝐮:من میرم اگه مشکلی نداری
𝐘𝐮𝐫𝐚:نه بابا چه مشکلی خوب پس باید فردا زود از خواب بیداری شی تایم ساعت کاری تو هفت صبحهه
𝐘𝐨𝐮:چی صبح به این زودی؟؟!؟
𝐘𝐮𝐫𝐚:هومم
𝐘𝐨𝐮:باشه پس من برم بخوام
𝐕𝐢𝐞𝐰 𝐘𝐨𝐮:صبح شده بود و من باید میرفتم کیفمو برداشتم و از یورا خداحافظی کردم حدود ساعت هشت رسیدم ولی با خونه ای که دیدم چشام گرد شده بود و چرا دروغ بگم ذوق داشتم صاحب خونه رو ببینم زنگ خونه زدم و وارد شدم داشتم واردم عمارت می شدم که چندتا ماشین سیاه صف بدسته بودن و چند نفری بیرونی از ماشین ایستاده بودن مرد قد بلندی که داشت ساعت موچی خودشو می بست به من نگاه کرد و به سمت من قدم برداشت و
#چند_شاتی
https://daigo.ir/secret/81706691543
نظری چیزی راجب چندشاتی جونگوک؟چطور بود؟! ادامه بدم؟؟؟!
𝐕𝐢𝐞𝐰 𝐘𝐮𝐫𝐚: یکی از دستامو مشت کردم و به اون زنگ زدم بار اول تماسمو رد کرد برای همین ممجدد بهش زنگ زدم
𝐉𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤:هااا
𝐘𝐮𝐫𝐚:ببخشید من من یورام
𝐕𝐢𝐞𝐰 𝐘𝐮𝐫𝐚: با ترس و لرز باهاش حرف زدم راضی نشد ولی اصرار کردم و شروع کردم به گریه کردن که قبول کرد خوشحال شدم
𝐘𝐮𝐫𝐚:خیلی ممنون لطف شمارو فراموش نمی کنم
𝐉𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤:خوب حرفی نداری
𝐘𝐮𝐫𝐚: نه
𝐕𝐢𝐞𝐰 𝐘𝐮𝐫𝐚: تماس قط کردم و با خوشحالی رفتم سمت ا/ت روی تخت ش ول بود و با ذوق روی تخت پریدم
𝐘𝐨𝐮:عهههه چی شده
𝐘𝐮𝐫𝐚:مژدگونی بدهههه
𝐘𝐨𝐮:یعنی خبر خوبی داری؟
𝐘𝐮𝐫𝐚:هوم اره قبول کرد فقد یک نفر هرماه میره کدوم اول برهه؟
𝐘𝐨𝐮:من میرم اگه مشکلی نداری
𝐘𝐮𝐫𝐚:نه بابا چه مشکلی خوب پس باید فردا زود از خواب بیداری شی تایم ساعت کاری تو هفت صبحهه
𝐘𝐨𝐮:چی صبح به این زودی؟؟!؟
𝐘𝐮𝐫𝐚:هومم
𝐘𝐨𝐮:باشه پس من برم بخوام
𝐕𝐢𝐞𝐰 𝐘𝐨𝐮:صبح شده بود و من باید میرفتم کیفمو برداشتم و از یورا خداحافظی کردم حدود ساعت هشت رسیدم ولی با خونه ای که دیدم چشام گرد شده بود و چرا دروغ بگم ذوق داشتم صاحب خونه رو ببینم زنگ خونه زدم و وارد شدم داشتم واردم عمارت می شدم که چندتا ماشین سیاه صف بدسته بودن و چند نفری بیرونی از ماشین ایستاده بودن مرد قد بلندی که داشت ساعت موچی خودشو می بست به من نگاه کرد و به سمت من قدم برداشت و
#چند_شاتی
https://daigo.ir/secret/81706691543
نظری چیزی راجب چندشاتی جونگوک؟چطور بود؟! ادامه بدم؟؟؟!
- ۱۱.۸k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط