رمان پادشاه زندگیم

رمان پادشاه زندگیم

پارت ۷۲

ارسلان، آروم راه میرفتم تا غذا برامون آوردن

دیانا، نشستیم تو آلاچیق شروع کردیم به غذا خوردن

.. بعد غذا ..

ارسلان، بریم خوشگل خانم

دیانا، اوهوم خیلی خستم

ارسلان، خسته فعلا کارت دارم

دیانا، غلط کردی

ارسلان، همینجا حسابتو میرسما

دیانا، نمیتونی

ارسلان، مطمئنی

دیانا، نه چون تو هر جا میتونی حساب منو برسی

ارسلان، آفرین خوشگل من

دیانا، نشستیم تو ماشین گازشو گرف رفتیم تو خیابون ها میچرخیدیم

ارسلان، خیلی شب خوبی بود
دیدگاه ها (۱۷)

رمان پادشاه زندگیم پارت ۷۳دیانا، تو دلم گفتم آنقدر تو خیابون...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۷۳ارسلان، اونجوری که در و بست ترسیدم...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۷۱دیانا، موقع شام شدارسلان، دیانا بر...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۷۰دیانا، دست ارسلان و گرفتم رفتیم وس...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط