تنگِ غروب که می شود
عجیب دلم مظلوم و بی کس تر می شود
بد میسوزد در هوای بی کسی
شب که می آید
غریب به کنجی می نشینم
و آرام فرو می ریزم در بی هم نفسی
دلتنگی و غریبی
هردو با هم چنگ میزنند بر گلویم
نفسم بند می آید
انگار که جانم به لب رسیده
گویی میان قبری نشسته ام
منتظر تا عزیزی
خاک بریزد بر پیکرم
چه بد است دلتنگی
و چه بد تر غریبی
#دلنوشته
#سپیده_ش
عجیب دلم مظلوم و بی کس تر می شود
بد میسوزد در هوای بی کسی
شب که می آید
غریب به کنجی می نشینم
و آرام فرو می ریزم در بی هم نفسی
دلتنگی و غریبی
هردو با هم چنگ میزنند بر گلویم
نفسم بند می آید
انگار که جانم به لب رسیده
گویی میان قبری نشسته ام
منتظر تا عزیزی
خاک بریزد بر پیکرم
چه بد است دلتنگی
و چه بد تر غریبی
#دلنوشته
#سپیده_ش
- ۴.۴k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط